وانشات جیمین
پارت 1 remember
به سختی خودشو از دیوار دانشگاه بالا کشید و رفت اون طرف دیوار و روی سقف یه ماشین ایستاد
جنی- مراقب خودت باش و کولشو بهش داد
ا/ت لبخندی زدم گفت- بار اولم نیست که ازاین کارا میکنم نگران نباش ممنون
جنی لبخندی زد و ازش خدافظی کرد
جنی- زود برگرد
ا/ت- باشه خدافظ
ا/ت کولشو رو شونش انداخت و از سقف ماشین پرید پایین نفس عمیقی کشید و دوروبرشو نگا کرد و از کوچه پشتی دانشگاه خارج شد
هوا ابری و سرد بود ولی خبری از بارون نبود
دماغشو بالا کشید و دستشو تو جیب پالتوش فرو برد اولین بار نبود که برای راحت شدن از دست بادیگارداش اینطوری از دانشگاه فرار میکرد و مسلما آخرین بارش هم نبود
و تو این مورد شانس آورده بود که پدرش بادیگارد هایی که ا/ت از دستشون فرار میکنه رو اخراج میکرد چون معتقد بود اونا لیاقت مراقبت کردن از ا/ت و ندارن همین دیروز یکی دیگشون اخراج شد و قرار بود امروز یه نفر دیگه بیاد ا/ت از همین الان برای اون نفر متاسف بود چون نیومده مجبور بود بره
سرخوش خنده ای کرد و رفت تو یه خیابون خلوت تو اون خیابون یه کافه قدیمی بود که پاتوقش اونجا بود اونجا رو دوست داشت چون بی سرو صدا و خلوت بود برای راحت شدن از دست تماسای پدرش و بقیه اونجا بهترین جا بود هرچند برای مدتی کم هیچکس جز جنی از پاتوقش خبر نداشت برای همین وقتی جیم میشد میرفت تا اونجا درساشو مرور کنه
فقط اون موقع بود که حس میکرد یه دختر آزاد و عادیه نه دختر بزرگترین سیاستمدار کره
پوفی کشید و سرشو بالا گرفت با دیدن مرد سیاه پوش و آشنا تو باجه تلفن تو کوچه وایساد و بهش دقت کرد حس میکرد اون مرد و اخیرا یه جایی دیده نیم رخش در معرض دید ا/ت بود اما اون مرد اصلا توجهی به ا/ت نداشت و درحال چونه زدن با مرد پشت خط بود اخم ظریفی رو صورت ا/ت نقش بست و کیفشو تو مشتش فشرده شد وقتی یادش اومد اون مرد همونیه که توی تلویزیون عکسشو نشون داده بودن و دو روز قبل از زندان مرکزی فرار کرده و تخت تعقیبه
با فکر اینکه اون قاتل زنجیره ای به خاطر اون اینجاس قدمی به عقب برداشت که بازوش توسط کسی گرفته شد و محکم کشیده شد پشت دیوار دستی محکم قرار گرفت رو دهنش و به دیوار فشردش شوکه و با چشمایی که تا آخرین حد باز شده بودن به مرد کت و شلواری که تو چند میلی متریش بود و داشت با اخم داخل کوچه رو نگا میکرد خیره شد موهای رنگ شده اش به خاکستری میزد و چهره اش جذاب و محکم بود
قدش حداقل 15 سانت از ا/ت بلندتر بود و ا/ت با خودش فکر کرد اون بیشباهت به یه بادیگارد نیست
بعد از چند ثانیه اون مرد به ا/ت نگا کرد و با اخم شمرده شمرده زمزمه کرد:
جیغ نمیزنی...میخوام دستمو بردارم
ا/ت سرشو به معنی باشه چندبار تکون داد
مرد نگا اجمالی به ا/ت انداخت و دستشو از رو دهن ا/ت برداشت ا/ت ناخواسته نفس عمیقی کشید و یه کم خم شد
به این فکر که امروز باید حتما یه روزه خاص باشه چون حتی چهره این مرد هم براش خیلی آشنا بود
دید اون مرد گوشیشو بیرون اورد بعد از گرفتن شماره تماس و برقرار کرد و مختصر گفت: کد 24 خیابون 6 م
تماسو قطع کرد و مچ دست ا/ت و گرفت و درحالی که به دنبال خودش میکشید از کوچه خارج شد
ا/ت معترض اون یکی دستشو رو دست مرد گذاشت گفت: هی تو کی هستی که جرأت میکنی بهم دست بزنی هان!؟دستتو بکش عوضی وگرنه...یه دفعه اون مرد برگشت و ا/ت که انتظار این حرکت و نداشت خورد تو سینه ش و از درد دماغش نالید- لعنتی درحالی که دستش رو دماغش بود ازمرد فاصله گرفت و با اخم گفت: میخوای بمیری؟
مرد هم شد تو صورت ا/ت و گفت: اونی که انگار میخواد بمیره تویی نه من
ا/ت حرصی دستشو از رو دماغش برداشت و بی توجه به دو ماشین پلیسی که رد شدن گفت: چی؟! تو کی هستی که این چرت و پرتا رو میگی؟ اصلا چرا این قاتلو همینجوری ولش کردی؟
.
.
.
لایک_فالو_کامت_یادتون_نره
#منحرف باشین
#گشاد نباشین
به سختی خودشو از دیوار دانشگاه بالا کشید و رفت اون طرف دیوار و روی سقف یه ماشین ایستاد
جنی- مراقب خودت باش و کولشو بهش داد
ا/ت لبخندی زدم گفت- بار اولم نیست که ازاین کارا میکنم نگران نباش ممنون
جنی لبخندی زد و ازش خدافظی کرد
جنی- زود برگرد
ا/ت- باشه خدافظ
ا/ت کولشو رو شونش انداخت و از سقف ماشین پرید پایین نفس عمیقی کشید و دوروبرشو نگا کرد و از کوچه پشتی دانشگاه خارج شد
هوا ابری و سرد بود ولی خبری از بارون نبود
دماغشو بالا کشید و دستشو تو جیب پالتوش فرو برد اولین بار نبود که برای راحت شدن از دست بادیگارداش اینطوری از دانشگاه فرار میکرد و مسلما آخرین بارش هم نبود
و تو این مورد شانس آورده بود که پدرش بادیگارد هایی که ا/ت از دستشون فرار میکنه رو اخراج میکرد چون معتقد بود اونا لیاقت مراقبت کردن از ا/ت و ندارن همین دیروز یکی دیگشون اخراج شد و قرار بود امروز یه نفر دیگه بیاد ا/ت از همین الان برای اون نفر متاسف بود چون نیومده مجبور بود بره
سرخوش خنده ای کرد و رفت تو یه خیابون خلوت تو اون خیابون یه کافه قدیمی بود که پاتوقش اونجا بود اونجا رو دوست داشت چون بی سرو صدا و خلوت بود برای راحت شدن از دست تماسای پدرش و بقیه اونجا بهترین جا بود هرچند برای مدتی کم هیچکس جز جنی از پاتوقش خبر نداشت برای همین وقتی جیم میشد میرفت تا اونجا درساشو مرور کنه
فقط اون موقع بود که حس میکرد یه دختر آزاد و عادیه نه دختر بزرگترین سیاستمدار کره
پوفی کشید و سرشو بالا گرفت با دیدن مرد سیاه پوش و آشنا تو باجه تلفن تو کوچه وایساد و بهش دقت کرد حس میکرد اون مرد و اخیرا یه جایی دیده نیم رخش در معرض دید ا/ت بود اما اون مرد اصلا توجهی به ا/ت نداشت و درحال چونه زدن با مرد پشت خط بود اخم ظریفی رو صورت ا/ت نقش بست و کیفشو تو مشتش فشرده شد وقتی یادش اومد اون مرد همونیه که توی تلویزیون عکسشو نشون داده بودن و دو روز قبل از زندان مرکزی فرار کرده و تخت تعقیبه
با فکر اینکه اون قاتل زنجیره ای به خاطر اون اینجاس قدمی به عقب برداشت که بازوش توسط کسی گرفته شد و محکم کشیده شد پشت دیوار دستی محکم قرار گرفت رو دهنش و به دیوار فشردش شوکه و با چشمایی که تا آخرین حد باز شده بودن به مرد کت و شلواری که تو چند میلی متریش بود و داشت با اخم داخل کوچه رو نگا میکرد خیره شد موهای رنگ شده اش به خاکستری میزد و چهره اش جذاب و محکم بود
قدش حداقل 15 سانت از ا/ت بلندتر بود و ا/ت با خودش فکر کرد اون بیشباهت به یه بادیگارد نیست
بعد از چند ثانیه اون مرد به ا/ت نگا کرد و با اخم شمرده شمرده زمزمه کرد:
جیغ نمیزنی...میخوام دستمو بردارم
ا/ت سرشو به معنی باشه چندبار تکون داد
مرد نگا اجمالی به ا/ت انداخت و دستشو از رو دهن ا/ت برداشت ا/ت ناخواسته نفس عمیقی کشید و یه کم خم شد
به این فکر که امروز باید حتما یه روزه خاص باشه چون حتی چهره این مرد هم براش خیلی آشنا بود
دید اون مرد گوشیشو بیرون اورد بعد از گرفتن شماره تماس و برقرار کرد و مختصر گفت: کد 24 خیابون 6 م
تماسو قطع کرد و مچ دست ا/ت و گرفت و درحالی که به دنبال خودش میکشید از کوچه خارج شد
ا/ت معترض اون یکی دستشو رو دست مرد گذاشت گفت: هی تو کی هستی که جرأت میکنی بهم دست بزنی هان!؟دستتو بکش عوضی وگرنه...یه دفعه اون مرد برگشت و ا/ت که انتظار این حرکت و نداشت خورد تو سینه ش و از درد دماغش نالید- لعنتی درحالی که دستش رو دماغش بود ازمرد فاصله گرفت و با اخم گفت: میخوای بمیری؟
مرد هم شد تو صورت ا/ت و گفت: اونی که انگار میخواد بمیره تویی نه من
ا/ت حرصی دستشو از رو دماغش برداشت و بی توجه به دو ماشین پلیسی که رد شدن گفت: چی؟! تو کی هستی که این چرت و پرتا رو میگی؟ اصلا چرا این قاتلو همینجوری ولش کردی؟
.
.
.
لایک_فالو_کامت_یادتون_نره
#منحرف باشین
#گشاد نباشین
۷۴.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.