وانشات جیمین
پارت 2 remember
مرد پوزخندی زد و برای یه لحظه اطرافشو نگا کرد دوباره ا/ت رو با قیافه ای شیطون و منتظر جواب سوالش بود: جواب سوال اولتو وقتی رسیدیم میفهمی و اما سوال دومت...پلیسا تا الان دیگه اونو گرفتن
ا/ت شکه گفت- تو کی هستی؟مامور مخفی؟
مرد کلافه نفسشو بیرون داد و دوباره ا/ت و دونبال خودش کشید با این تفاوت که به هیچکدوم از فحشا و مشت های (از نظر ا/ت محکم) اهمیت نمیداد
حتی اون کیف ا/ت رو هم که از سر لجبازی رو زمین انداخته بود و برداشت و با اون یکی دستش نگه داشت...یه دختر برای نگه داشتن اون دختر شکننده و ظریف کافی بود
چند دقیقه بعد وقتی ماشین حفاظت آشنایی جلوشون پیچید و هوسوک که یکی از بادیگاردا شون بود شد رز اخم کرد و همه چیز دستگیرش شد هوسوک که با دیدن ا/ت و جیمین خیالش راحت شده بود نفسشو راحت بیرون داد و به سمتشون رفت
هی پسر کارت عالی بود
جیمین بالاخره مچ دست ا/ت و ول کرد و ا/ت مچشو مالید تا از دردش کم شه با چهره ای درهم رفته گفت: پس تازه واردی... یه کله پوک دیگه
با حرص کیفشو از دست جیمین کشید و بی حرف سوار ماشین شد
هردو خیره به خرکاتش بودن که هوسوک گفت: چیکار کردی باهاش
جیمین بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت: زبون خوش حالیش نمیشد
هوسوک-به هر حال شانس اوردیم پیداش کردیم وگرنه کارمون زار بود
هوسوک سوار ماشین شد و جیمین دستی تو کاهش کشید و با چهرهای سرد سوار ماشین
...
با رسیدن به خونه رز سریع رفت تو اتاقش و درو بست
کیفشو رو زمین انداخت و خودشو پرت کرد رو تخت نرم و گرمش به قدری عصبانی بود که میتونست دخل اون پسره ی عوضی رو بیاره هیچوقت انقد بد رو دست نخورده بود
پوفی کشید و قاب عکس رو میز رو برداشت و نگاهش کرد آخرین یادگاری از بچه های دوره دبیرستان
اون سال دوم دبیرستان بود و تو اون عکس بچه های سال آخر هم بودن هم کنار هم تو ورزشگاه وایساده بودن و عکس گرفته بودن
لبخند زد و دستشو رو صفحه قاب کشید اون سال بهترین سال عمرش بود چون دوستی مثل جنی پیدا کرده بود اما حالا 7 سال از اون موقع گذشته
به معلم ورزششون نگا کرد که خندون توپ بسکتبال تو دستش بود
آهی کشید و خواست قاب و بزارم سره جاش که با دیدن چهره آشنایی دوباره به قاب چشم دوخت
درست کنار معلم ورزششون یه پسر قد بلند با هیکل ورزشکاری ایستاده بود که اون سال آخری و شاخ مدرسشون بود همه دخترا عاشقش بودن اون پسر خیلی شبیه همون عوضی بود که تازه بادیگاردش شده بود یه لحظه فک کرد داره اشتباه میکنه ولی وقتی قشنگ دقت کرد دید اون واقعا خودشه
شوکه رو تخت نشست
چطور ممکن بود یعنی شاخ مدرسشون بادیگارد شده و حالا هم تو خونشونه؟
اون پسره اسمش پارک جیمین بود
فقط یه راه برای مطمئن شدنش وجود داشت باید اسم و سن اون عوضی و میفهمید
با این فکر سریع از اتاق خارج شد و به سمت اتاق استراحت بادیگاردا که طبقه دوم خونه بود رفت و به غرغر های خدمتکاراشون برای ندویدن و احتمال زمین خوردنش گوش نداد تا رسید اونجا در و باز کرد و رفت داخل البته به یه ثانیه نکشید پشیمون شد و خودشو رگبار فحش های که تا اون زمان بشریت ابداع کرده بود بست
چون پنج جفت چشم متعجب و شوکه داشتن نگاهش میکردن و بدتر اون جیمین بود که درست جلوش بود و دستش که برای گرفتن دستگیره بالا برده بود هنوزم تو هوا بود
ا/ت دستشو مشت کرد و جلوی دهنش گرفت و صداشو صاف کرد تا این آبروریزی رو یه جوری ماسمالی کنه نگاهش به هوسوک افتاد که پیراهنش تنش نبود و انگار درحال خشک کردن موهاش بود چون دستش بی حرکت روی حوله روی سرش بود جیمین سریع تر از بقیه به خودش اومد و چند قدم از ا/ت فاصله گرفت و گفت: چیزی شده؟
رز سعی کرد لحن جدبشو به یاد بیاره: اممم...فقط یه کار کوچیک باهاشون داشتم
هوسوک متعجب گفت: با ما؟
ا/ت نگاهشو به جیمین داد و جیمین به خودش اشاره کرد: من؟
ا/ت دوباره صداشو صاف کرد و گفت: بلع شما...دنبالم بیاین لطفا
.
.
.
فالو_لایک_کامنت_یادتون_نره
#منحرف باشین
#گشاد نباشین
مرد پوزخندی زد و برای یه لحظه اطرافشو نگا کرد دوباره ا/ت رو با قیافه ای شیطون و منتظر جواب سوالش بود: جواب سوال اولتو وقتی رسیدیم میفهمی و اما سوال دومت...پلیسا تا الان دیگه اونو گرفتن
ا/ت شکه گفت- تو کی هستی؟مامور مخفی؟
مرد کلافه نفسشو بیرون داد و دوباره ا/ت و دونبال خودش کشید با این تفاوت که به هیچکدوم از فحشا و مشت های (از نظر ا/ت محکم) اهمیت نمیداد
حتی اون کیف ا/ت رو هم که از سر لجبازی رو زمین انداخته بود و برداشت و با اون یکی دستش نگه داشت...یه دختر برای نگه داشتن اون دختر شکننده و ظریف کافی بود
چند دقیقه بعد وقتی ماشین حفاظت آشنایی جلوشون پیچید و هوسوک که یکی از بادیگاردا شون بود شد رز اخم کرد و همه چیز دستگیرش شد هوسوک که با دیدن ا/ت و جیمین خیالش راحت شده بود نفسشو راحت بیرون داد و به سمتشون رفت
هی پسر کارت عالی بود
جیمین بالاخره مچ دست ا/ت و ول کرد و ا/ت مچشو مالید تا از دردش کم شه با چهره ای درهم رفته گفت: پس تازه واردی... یه کله پوک دیگه
با حرص کیفشو از دست جیمین کشید و بی حرف سوار ماشین شد
هردو خیره به خرکاتش بودن که هوسوک گفت: چیکار کردی باهاش
جیمین بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت: زبون خوش حالیش نمیشد
هوسوک-به هر حال شانس اوردیم پیداش کردیم وگرنه کارمون زار بود
هوسوک سوار ماشین شد و جیمین دستی تو کاهش کشید و با چهرهای سرد سوار ماشین
...
با رسیدن به خونه رز سریع رفت تو اتاقش و درو بست
کیفشو رو زمین انداخت و خودشو پرت کرد رو تخت نرم و گرمش به قدری عصبانی بود که میتونست دخل اون پسره ی عوضی رو بیاره هیچوقت انقد بد رو دست نخورده بود
پوفی کشید و قاب عکس رو میز رو برداشت و نگاهش کرد آخرین یادگاری از بچه های دوره دبیرستان
اون سال دوم دبیرستان بود و تو اون عکس بچه های سال آخر هم بودن هم کنار هم تو ورزشگاه وایساده بودن و عکس گرفته بودن
لبخند زد و دستشو رو صفحه قاب کشید اون سال بهترین سال عمرش بود چون دوستی مثل جنی پیدا کرده بود اما حالا 7 سال از اون موقع گذشته
به معلم ورزششون نگا کرد که خندون توپ بسکتبال تو دستش بود
آهی کشید و خواست قاب و بزارم سره جاش که با دیدن چهره آشنایی دوباره به قاب چشم دوخت
درست کنار معلم ورزششون یه پسر قد بلند با هیکل ورزشکاری ایستاده بود که اون سال آخری و شاخ مدرسشون بود همه دخترا عاشقش بودن اون پسر خیلی شبیه همون عوضی بود که تازه بادیگاردش شده بود یه لحظه فک کرد داره اشتباه میکنه ولی وقتی قشنگ دقت کرد دید اون واقعا خودشه
شوکه رو تخت نشست
چطور ممکن بود یعنی شاخ مدرسشون بادیگارد شده و حالا هم تو خونشونه؟
اون پسره اسمش پارک جیمین بود
فقط یه راه برای مطمئن شدنش وجود داشت باید اسم و سن اون عوضی و میفهمید
با این فکر سریع از اتاق خارج شد و به سمت اتاق استراحت بادیگاردا که طبقه دوم خونه بود رفت و به غرغر های خدمتکاراشون برای ندویدن و احتمال زمین خوردنش گوش نداد تا رسید اونجا در و باز کرد و رفت داخل البته به یه ثانیه نکشید پشیمون شد و خودشو رگبار فحش های که تا اون زمان بشریت ابداع کرده بود بست
چون پنج جفت چشم متعجب و شوکه داشتن نگاهش میکردن و بدتر اون جیمین بود که درست جلوش بود و دستش که برای گرفتن دستگیره بالا برده بود هنوزم تو هوا بود
ا/ت دستشو مشت کرد و جلوی دهنش گرفت و صداشو صاف کرد تا این آبروریزی رو یه جوری ماسمالی کنه نگاهش به هوسوک افتاد که پیراهنش تنش نبود و انگار درحال خشک کردن موهاش بود چون دستش بی حرکت روی حوله روی سرش بود جیمین سریع تر از بقیه به خودش اومد و چند قدم از ا/ت فاصله گرفت و گفت: چیزی شده؟
رز سعی کرد لحن جدبشو به یاد بیاره: اممم...فقط یه کار کوچیک باهاشون داشتم
هوسوک متعجب گفت: با ما؟
ا/ت نگاهشو به جیمین داد و جیمین به خودش اشاره کرد: من؟
ا/ت دوباره صداشو صاف کرد و گفت: بلع شما...دنبالم بیاین لطفا
.
.
.
فالو_لایک_کامنت_یادتون_نره
#منحرف باشین
#گشاد نباشین
۷۲.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.