دخترای خشن و پسرای مظلوم پارت سیزدهم
#دخترای_خشن_و_پسرای_مظلوم #پارت_سیزدهم
از زبون #ریحانه
بالا سرش بودم و هی دستمال و خیس میکردم میزاشتم رو سرش بالاخره بعد 2 ساعت تبش پایین اومد اروم خوابیده بود رفتم وسایلو گذاشتم تو اشپزخونه خوابم میومد رفتم تواتاقم رو تختم خواب بود هرچی به گذشتم فکر میکنم خوشحال بودم که اون و دوباره دیدم اره خیلی خوشحالم چون من خیلی دوسش دارم رفتم پایین تخت نشستم و دستاشو توی دستم گرفتم که گفت
بکی:هنوزم دوسم داری؟؟
+ببخشید بیدارت کردم؟؟
بکی:بیدار بودم
+خوب الان حالت بهتره؟؟
بکی:تو جواب سوال من و ندادی
چون میخواستم از جواب دادنش تفرقه برم دیدم داره تلاش میکنه از جاش بلندشه سریع رفتم و از شونه هاش گرفتم و بلندش کردم دستم دور شونش بود صورتم مماس با صورتش بود یلحظه سرم و اوردم بالا و تو چشماش ذل زدم لباش میلی متری با لبام فاصله داشت
بکی:میتونم فاصله رو تموم کنم؟؟
+نننهه
و ازش دور شدم
بکی:تو دیگه دوسم نداری تو سهیل و دوس داری امیدوارم خوشبختشی
از رو تخت بلند شد پهلوشو گرفت و اروم اروم به راه افتاد افتادم روی زمین میخواستم گریه کنم که یه صدای مهیبی اومد رفتم دیدم بکی از پله ها پرت شده پایین و داره از سرش خون میاد
+ننننهههههه
دویدم پایین رفتم گرفتمش تو بغلم باشه باشه هرکاری دلت میخواد بکن باشه اجازه داری ببوسیم فقط اینجوری نباش😭اشکام داشت میریخت که دخترا از اتاقاشون اومدن بیرون
رویا:دوباره چیشده
ارزو:ریحانه با بک چیکار کردی؟؟
وفا:اون صدای گومب چی بود؟؟
عسل:😴😴😴
+بک پاشو اگر پاشی قول میدم هرکاری دوست داری بکن فقط پاشو بلند شو باید بلند شی
اما اون بیدار نمیشد چشماشو باز نمیکرد💔بلندش کردم دستشو انداختم دور کمرم رفتم خوابوندمش تو ماشین راه افتادم سمت بیمارستان و همینجوری گریه میکردم😭
رسیدم بیمارستان بردمش بالا دکترا اومدم و گفتن فقط چندتا از دندههاش شکسه و چیزیش نیست❤️
فقط باید چندروز بستری بشه اخه من چقد خنگم😭
خوابیده بود رو تخت رو صندلی نشسته بودم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد😴
ادامه دارد❤️
از زبون #ریحانه
بالا سرش بودم و هی دستمال و خیس میکردم میزاشتم رو سرش بالاخره بعد 2 ساعت تبش پایین اومد اروم خوابیده بود رفتم وسایلو گذاشتم تو اشپزخونه خوابم میومد رفتم تواتاقم رو تختم خواب بود هرچی به گذشتم فکر میکنم خوشحال بودم که اون و دوباره دیدم اره خیلی خوشحالم چون من خیلی دوسش دارم رفتم پایین تخت نشستم و دستاشو توی دستم گرفتم که گفت
بکی:هنوزم دوسم داری؟؟
+ببخشید بیدارت کردم؟؟
بکی:بیدار بودم
+خوب الان حالت بهتره؟؟
بکی:تو جواب سوال من و ندادی
چون میخواستم از جواب دادنش تفرقه برم دیدم داره تلاش میکنه از جاش بلندشه سریع رفتم و از شونه هاش گرفتم و بلندش کردم دستم دور شونش بود صورتم مماس با صورتش بود یلحظه سرم و اوردم بالا و تو چشماش ذل زدم لباش میلی متری با لبام فاصله داشت
بکی:میتونم فاصله رو تموم کنم؟؟
+نننهه
و ازش دور شدم
بکی:تو دیگه دوسم نداری تو سهیل و دوس داری امیدوارم خوشبختشی
از رو تخت بلند شد پهلوشو گرفت و اروم اروم به راه افتاد افتادم روی زمین میخواستم گریه کنم که یه صدای مهیبی اومد رفتم دیدم بکی از پله ها پرت شده پایین و داره از سرش خون میاد
+ننننهههههه
دویدم پایین رفتم گرفتمش تو بغلم باشه باشه هرکاری دلت میخواد بکن باشه اجازه داری ببوسیم فقط اینجوری نباش😭اشکام داشت میریخت که دخترا از اتاقاشون اومدن بیرون
رویا:دوباره چیشده
ارزو:ریحانه با بک چیکار کردی؟؟
وفا:اون صدای گومب چی بود؟؟
عسل:😴😴😴
+بک پاشو اگر پاشی قول میدم هرکاری دوست داری بکن فقط پاشو بلند شو باید بلند شی
اما اون بیدار نمیشد چشماشو باز نمیکرد💔بلندش کردم دستشو انداختم دور کمرم رفتم خوابوندمش تو ماشین راه افتادم سمت بیمارستان و همینجوری گریه میکردم😭
رسیدم بیمارستان بردمش بالا دکترا اومدم و گفتن فقط چندتا از دندههاش شکسه و چیزیش نیست❤️
فقط باید چندروز بستری بشه اخه من چقد خنگم😭
خوابیده بود رو تخت رو صندلی نشسته بودم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد😴
ادامه دارد❤️
۱۲.۸k
۰۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.