دخترای خشن و پسرای مظلوم پارت چهاردهم
#دخترای_خشن_و_پسرای_مظلوم #پارت_چهاردهم
از زبون #ریحانه
از خواب بیدار شدم دیدم روی تخت جای بکهیونم بدو بلند شدم از جام رفتم پیش پرستار
+ببخشید اقای بیون بکهیون کجاست؟؟
رفتن توی حیاط تا قدم بزنن با قدمای بلند رفتم توی حیاط کل حیاطو دنبالش گشتم بالاخره پیداش کردم
+یا نمیدونی که مریضی؟؟
بکی:اومدم هوا خوری
+ااییششش
رفتم نشستم پیشش رو صندلی اومد بلند که گفت
بکی:ااااخخخ
دوباره شونشو گرفتم بلند کنم که دستشو دور کمرم حلقه کرد
بکی:ایندفعه ازت اجازه نمیگیرم فاصله رو تموم میکنم
+نننههه...
تا اومدم حرف بزنم لباش درست روی لبام قرار گرفت
با احتیاط میبوسید چقد نرم بودم لباش چقد خوشمزه بودن لباش اما نه نباید این اتفاق بیوفته سعی کردم ازش جداشم اما بیشتر چسبوندم به خودش بالاخره ازم جدا شد
بکی:میدونستم توهم بهش نیاز داری
+اما ما تازه چندروزه که هم و دیدیم
بکی:اما قبلا که باهم بودیم
+اما نمیتونیم به این زودی برگردیم پیش هم بقیه چی؟؟
بکی:بهشون نمیگیم مخفی قرار میزاریم فقط تو دوباره باید برای من باشی میفهمی؟؟
+نه نمیتونم
بکی:چرا میتونی
+اگر طرفدارات بفهمن چی؟؟
بکی:اونا من و درک میکنن خواهش میکنم قبول کن
درست میگفت بهش نیاز داشتم میخواستمش من اونو میخواستم ما باید باهم باشیم
+باشه من برای تو باشه دوباره پیش هم برمیگردیم
دوباره لبامو ریز بوسید و خیلی خوشحال و خندون برگشت تو بیمارستان😐
رفتیم بیمارستان دکتر گفت چون مشکلی نیس میتونیم ببریمش ولی باید استراحت کنه بردمش خونهی پسرا
+ببینم خونتون جلو خونه ماست😧
بکی:اره
رفت داخل منم رفتم اونور داخل خونه خودمون😐رفتم اتاق مخصوص اکروباتم شروع کردم تمرین کردن
ادامه دارد❤️
از زبون #ریحانه
از خواب بیدار شدم دیدم روی تخت جای بکهیونم بدو بلند شدم از جام رفتم پیش پرستار
+ببخشید اقای بیون بکهیون کجاست؟؟
رفتن توی حیاط تا قدم بزنن با قدمای بلند رفتم توی حیاط کل حیاطو دنبالش گشتم بالاخره پیداش کردم
+یا نمیدونی که مریضی؟؟
بکی:اومدم هوا خوری
+ااییششش
رفتم نشستم پیشش رو صندلی اومد بلند که گفت
بکی:ااااخخخ
دوباره شونشو گرفتم بلند کنم که دستشو دور کمرم حلقه کرد
بکی:ایندفعه ازت اجازه نمیگیرم فاصله رو تموم میکنم
+نننههه...
تا اومدم حرف بزنم لباش درست روی لبام قرار گرفت
با احتیاط میبوسید چقد نرم بودم لباش چقد خوشمزه بودن لباش اما نه نباید این اتفاق بیوفته سعی کردم ازش جداشم اما بیشتر چسبوندم به خودش بالاخره ازم جدا شد
بکی:میدونستم توهم بهش نیاز داری
+اما ما تازه چندروزه که هم و دیدیم
بکی:اما قبلا که باهم بودیم
+اما نمیتونیم به این زودی برگردیم پیش هم بقیه چی؟؟
بکی:بهشون نمیگیم مخفی قرار میزاریم فقط تو دوباره باید برای من باشی میفهمی؟؟
+نه نمیتونم
بکی:چرا میتونی
+اگر طرفدارات بفهمن چی؟؟
بکی:اونا من و درک میکنن خواهش میکنم قبول کن
درست میگفت بهش نیاز داشتم میخواستمش من اونو میخواستم ما باید باهم باشیم
+باشه من برای تو باشه دوباره پیش هم برمیگردیم
دوباره لبامو ریز بوسید و خیلی خوشحال و خندون برگشت تو بیمارستان😐
رفتیم بیمارستان دکتر گفت چون مشکلی نیس میتونیم ببریمش ولی باید استراحت کنه بردمش خونهی پسرا
+ببینم خونتون جلو خونه ماست😧
بکی:اره
رفت داخل منم رفتم اونور داخل خونه خودمون😐رفتم اتاق مخصوص اکروباتم شروع کردم تمرین کردن
ادامه دارد❤️
۷.۹k
۰۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.