𝔨𝔞𝔰𝔢𝔥𝔢 𝔨𝔥𝔬𝔬𝔫 𝔭𝔞𝔯𝔱 ¹⁸
( ا/ت )
ته : خب دیگه بریم سر میز نهارخوری .
رفتیم و نشستیم روی صندلی هامون . اما ته پاشو و وایساد روبهروی رزا . رزا با تعجب نگاهش میکرد . اما ته زانو زد و گفت : یه روز بود که من رویامو توی دنیای واقعی دیدم . دنبالش کردم تا بهش رسیدم . اون یه دختر بود . خواهر دوست صمیمیم . بعد از تو زندگی ای وجود نداره . وقتی تو رو دیدم کلمه ی آرزو معنا پیدا کرد . زیبایی یعنی تو رزا . موافقی تا ابد با این بیچاره ی آرزومند باشی .
رزا که حالا داشت اشک میریخت گفت : معلومهه .
حلقه رو از داخل کتش دراورد و داخل انگشت حلقه ی رزا فرو کرد . محکم رزا رو بغل کرد که رزا متقابلا اونو بغل کرد . هممون دست میزدیم و جیغ و هورا میکشیدیم . رزا بغل تهیونگ گریه میکرد . تهیونگ هم نوازشش میکرد و قربون صدقش میرفت . یهویی رزا یقه ی تهیونگ و گرفت و لبای سرخشو روی لباس کالباسی رنگ تهیونگ فیکس کرد . تهیونگ هم پشت گردنشو گرفت و بعد از یک دقیقه از هم جدا شدن .
یونگی : رزا خانم حالا رفیق منو ماچ میکنی آرهههه؟؟ .... برات دارم .
رزا : عههه ؟؟؟ باشششش . تهیونگ .
تهیونگ : مگه دستت به زنم بخوره ... میدونم چیکارت کنم .
رزا : هوممم 😌
دهنامون تا زیرزمین عمارت افتاد پایین .
ا/ت : ببخشید .... زنت ؟؟
تهیونگ : بله ... زنم .
ا/ت : بای بای رزا ... با مجردی بای بای کن خاله .
رزا : هعیی مگه دوسالمه ؟؟
ا/ت : اره ... مگه نمیدونستی ؟؟ نچ نچ نچ سن خودتم نمیدونی رزا جونم ؟
رزا : بیا پایین بچه سرمون درد گرفت ... تو فعلا پاشو برو بغل شوهرت . ببین داره چجوری نگات میکنهه .
ا/ت : چجوری نگام میکنه ؟؟
برگشتم سمت کوک که دیدم چشماش خمار شده و داره خیلی هات و جذاب نگام میکنه ...
ته : خب دیگه بریم سر میز نهارخوری .
رفتیم و نشستیم روی صندلی هامون . اما ته پاشو و وایساد روبهروی رزا . رزا با تعجب نگاهش میکرد . اما ته زانو زد و گفت : یه روز بود که من رویامو توی دنیای واقعی دیدم . دنبالش کردم تا بهش رسیدم . اون یه دختر بود . خواهر دوست صمیمیم . بعد از تو زندگی ای وجود نداره . وقتی تو رو دیدم کلمه ی آرزو معنا پیدا کرد . زیبایی یعنی تو رزا . موافقی تا ابد با این بیچاره ی آرزومند باشی .
رزا که حالا داشت اشک میریخت گفت : معلومهه .
حلقه رو از داخل کتش دراورد و داخل انگشت حلقه ی رزا فرو کرد . محکم رزا رو بغل کرد که رزا متقابلا اونو بغل کرد . هممون دست میزدیم و جیغ و هورا میکشیدیم . رزا بغل تهیونگ گریه میکرد . تهیونگ هم نوازشش میکرد و قربون صدقش میرفت . یهویی رزا یقه ی تهیونگ و گرفت و لبای سرخشو روی لباس کالباسی رنگ تهیونگ فیکس کرد . تهیونگ هم پشت گردنشو گرفت و بعد از یک دقیقه از هم جدا شدن .
یونگی : رزا خانم حالا رفیق منو ماچ میکنی آرهههه؟؟ .... برات دارم .
رزا : عههه ؟؟؟ باشششش . تهیونگ .
تهیونگ : مگه دستت به زنم بخوره ... میدونم چیکارت کنم .
رزا : هوممم 😌
دهنامون تا زیرزمین عمارت افتاد پایین .
ا/ت : ببخشید .... زنت ؟؟
تهیونگ : بله ... زنم .
ا/ت : بای بای رزا ... با مجردی بای بای کن خاله .
رزا : هعیی مگه دوسالمه ؟؟
ا/ت : اره ... مگه نمیدونستی ؟؟ نچ نچ نچ سن خودتم نمیدونی رزا جونم ؟
رزا : بیا پایین بچه سرمون درد گرفت ... تو فعلا پاشو برو بغل شوهرت . ببین داره چجوری نگات میکنهه .
ا/ت : چجوری نگام میکنه ؟؟
برگشتم سمت کوک که دیدم چشماش خمار شده و داره خیلی هات و جذاب نگام میکنه ...
۳۷.۰k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.