مقصد نامعلوم

مقصد نامعلوم
پارت اخر
۳ ماه بعد
دیانا:با صدای تیر سرم سوت کشید
باورم‌نمیشد
شکمم داشت سبک تر میشد
درد بدی تو سرم کشید
سیاهی متلق
شخص سوم
دیانا با جنازه کسی که یه تیکه از وجودش بود رو به رو شده بود
فلش بک به گذشته
همینجوری نشسته بودیم که زنگ خونه خور که مهگل و فرزاد و چند نفر دیگه امدن
مهگل:شما باعث شدید ما تو زندان بمونیم ما قول داده بودیم‌ولی شما خیلی عوضی بودید پس ماهم عوضی تریم
اسلحه رو جلو صورت ارسلان گذاشتم
آخرین حرفتو بزن
ارسلان:پوزخندی زدم
دروغ چرا بغض کرده بودم
ولی مهم نبود
دیانا خیلی دوست دارم
دیانا:اشک تو چشام جمع شده بود
نه نه مهگل خواهش‌میکنم
مهگل:تقصیر خودته که الان تو این وضعیتی
دیانا:با صدای تیر کلا مغزم سوت کشید
و اتفاقات بالا
پایان فلش بک
دیانا:با بوی الکل چشامو باز کردم
نیکا بالا سرم بود
نیکا
نیکا:فدات شم‌من خوبی
دیانا:ارسلان کجاس
چرا بچمو حس نمیکنم
نبکا:بغضم شکست
دیانا:گریه نکن هق جواب منو بده با بغص
نیکا:دیانا‌ با گریه
دیانا:ته ماجرا رو گرفتم
نمیخواستم باور کنم
قلبم تیر کشید و سیاهی متلق
یه هفته بعد
مهشاد:امروز خاکسپاری ارسلان و دیانا بود دونفر که از عشق زیادشون باهم تو یه روز مردن
همه بچها حالشون بد بود ولی‌ ته این مقصد نامعلوم معلوم شد

نویسنده:میدونم تلخ بود خودمم با اشک اینو نوشتم ولی ته زندگی غمیگنه‌
فوحش کاملا ازاده‌
دیدگاه ها (۱۰)

مقصد نامعلومپارت ۵۵دیانا:مهگل رفته بودمن چند روز پیش‌فهمیده ...

مقصد نامعلومپارت۵۴دیانا:صبح با احساس حالت تهوع بلند شدم و هر...

رمان بغلی من پارت ۳۲دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با ه...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط