مقصد نامعلوم
مقصد نامعلوم
پارت۵۴
دیانا:صبح با احساس حالت تهوع بلند شدم و هرچی دیشب خوردمو بالا اوردم
رفتم پایین
نیکا:دیانا خوبی رنگت پریده
دیانا :خوبم
عسل:جیغغ
هستی:کر..دن..ش فکر کنم
دیانا:از صمیمیت هستی تعجب کرده بودم
عسل:واییی مهگل داره از خارج بر میگرده خیلی خوشحالم
دیانا:واقعااااا
نویسنده:نمیدونمیادتونه یا نه ولی تو رمان مهگل رفیق ۱۲ ساله دیانا بوده حتی اون به دیانا آدرس عمارت رو داده بود
هستی:میدونستم که مهگل میخواد بیاد
تودلش
دیانا(اروم)
دیانا:خیلی پرویی بعد از اون ماجرای دوهفته پیش اینقدر احترامت رو گذاشتم که الان تو این خونه ای
هستی:لطفا ......
حرفاشو گفت
دیانا:تعجب کرده بودم
از کجا بفهمم راسته
هستی :آمروز همشو بهش بگو
دیانا:باش ولی اگه یه درصد نقشه داشته باشی
مهگل رسیده عمارت
مهگل:سلامممم
دیانا:سلام چطوری
همه مهگلو بغل کردن بعد از چند دقیقه
مهگل که فهمید باهاش سرد بودم
مهگل:دیانا خوبی
دیانا:عالیم مگ میشه خوب نباشم
اصلا تو این چند سال تو کجا بودی
مهگل :آلمان بودم عه دیانا چرا اینجوری رفتار میکنی
دیانا:اگه آلمان بودی چرا فرزاد رو فرستادی اون بلا رو سر من بیاره چرا هستیو فرستادی با شوهر من اینجا دیگه بغض امونم بریده بود
فکر کردی نمیدونم به همشون میلیارد ها پول دادی
تو رفیق ۱۲ ساله ی من بودی
مهگل:این این تهمتا به من نمیچسبه
ارسلان:دیانا اروم باش واست بده
نویسنده:یکم قاطی شد ولی میفهمید ولی الان همه میدونن دیانا حاملس
دیانا:یه ویس رو گذاشتم که مهگل واسه هستی فرستاده بود
مهگل:ببین من اینهمه به تو پول ندادم گه بگی من یکی دیگرو دوست دارم من دوست دارم با دیانا رفیق باشم نه دشمن
من این همه واسه تو و اون داداش بی شعورت خرج کردم حالا از پولا بگذاریم اون عکسا چی نمیخوای که پخششون کنم
دیانا:مهگل ساکت مونده بود رفتم جلو یه سیلی بهش زدم از هرکی توقعه داشتم جز تو
مهگل:با یه ببخشید جمع رو ترک کردم قبل از اینکه برم سمت در
یه قهقهه زدم نمیدونستم اینقدر ترسو باشی عکسات چی هستی خانم
هستی:واسم مهم نیست پخششون کن دیگه هیچی واسم مهم نیس
دیانا:مگ فقط تو از هستی عکس داری منم چنتا مدرک از خلافایی که کردی رو دارم
که حکمش اعدامه
مهگل:خشمگین ترین حالت ممکن نگاش کردم آتش بس میکنیم من عکسا رو پخش نمیکنم توهم مدرک هارو به پلیس نمیدی اوکی
دیانا:باش ولی همین جا عکسا رو آتیش بزن
مهگل:فندک گذاشتم پای همه ی عکسا چون تو حیاط بودیم اتششون زدم
توهم باید مدرک هارو پاره کنی
نیکا:دیلنا دیوونه نشو مدرک هارو بزار سر جاش
دیانا:به حرفاشون گوش نکردم مدرک هارو آتیش زدم و انداختمش تو اتیش
پارت۵۴
دیانا:صبح با احساس حالت تهوع بلند شدم و هرچی دیشب خوردمو بالا اوردم
رفتم پایین
نیکا:دیانا خوبی رنگت پریده
دیانا :خوبم
عسل:جیغغ
هستی:کر..دن..ش فکر کنم
دیانا:از صمیمیت هستی تعجب کرده بودم
عسل:واییی مهگل داره از خارج بر میگرده خیلی خوشحالم
دیانا:واقعااااا
نویسنده:نمیدونمیادتونه یا نه ولی تو رمان مهگل رفیق ۱۲ ساله دیانا بوده حتی اون به دیانا آدرس عمارت رو داده بود
هستی:میدونستم که مهگل میخواد بیاد
تودلش
دیانا(اروم)
دیانا:خیلی پرویی بعد از اون ماجرای دوهفته پیش اینقدر احترامت رو گذاشتم که الان تو این خونه ای
هستی:لطفا ......
حرفاشو گفت
دیانا:تعجب کرده بودم
از کجا بفهمم راسته
هستی :آمروز همشو بهش بگو
دیانا:باش ولی اگه یه درصد نقشه داشته باشی
مهگل رسیده عمارت
مهگل:سلامممم
دیانا:سلام چطوری
همه مهگلو بغل کردن بعد از چند دقیقه
مهگل که فهمید باهاش سرد بودم
مهگل:دیانا خوبی
دیانا:عالیم مگ میشه خوب نباشم
اصلا تو این چند سال تو کجا بودی
مهگل :آلمان بودم عه دیانا چرا اینجوری رفتار میکنی
دیانا:اگه آلمان بودی چرا فرزاد رو فرستادی اون بلا رو سر من بیاره چرا هستیو فرستادی با شوهر من اینجا دیگه بغض امونم بریده بود
فکر کردی نمیدونم به همشون میلیارد ها پول دادی
تو رفیق ۱۲ ساله ی من بودی
مهگل:این این تهمتا به من نمیچسبه
ارسلان:دیانا اروم باش واست بده
نویسنده:یکم قاطی شد ولی میفهمید ولی الان همه میدونن دیانا حاملس
دیانا:یه ویس رو گذاشتم که مهگل واسه هستی فرستاده بود
مهگل:ببین من اینهمه به تو پول ندادم گه بگی من یکی دیگرو دوست دارم من دوست دارم با دیانا رفیق باشم نه دشمن
من این همه واسه تو و اون داداش بی شعورت خرج کردم حالا از پولا بگذاریم اون عکسا چی نمیخوای که پخششون کنم
دیانا:مهگل ساکت مونده بود رفتم جلو یه سیلی بهش زدم از هرکی توقعه داشتم جز تو
مهگل:با یه ببخشید جمع رو ترک کردم قبل از اینکه برم سمت در
یه قهقهه زدم نمیدونستم اینقدر ترسو باشی عکسات چی هستی خانم
هستی:واسم مهم نیست پخششون کن دیگه هیچی واسم مهم نیس
دیانا:مگ فقط تو از هستی عکس داری منم چنتا مدرک از خلافایی که کردی رو دارم
که حکمش اعدامه
مهگل:خشمگین ترین حالت ممکن نگاش کردم آتش بس میکنیم من عکسا رو پخش نمیکنم توهم مدرک هارو به پلیس نمیدی اوکی
دیانا:باش ولی همین جا عکسا رو آتیش بزن
مهگل:فندک گذاشتم پای همه ی عکسا چون تو حیاط بودیم اتششون زدم
توهم باید مدرک هارو پاره کنی
نیکا:دیلنا دیوونه نشو مدرک هارو بزار سر جاش
دیانا:به حرفاشون گوش نکردم مدرک هارو آتیش زدم و انداختمش تو اتیش
۲.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.