𝓟𝓪𝓻𝓽 3🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 3🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
یعنی واقعا فقط مست بوده؟ نمیدونم اگه از عمد این کارو کرده باشه چی چرا نمیتونم بهش اعتماد کنم شاید دلیلش اینه که با چشمای خودم دیدم چه کاری کرده رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم خودمو رو تخت پرت کردم
ا/ت : آخ چقدر روز خسته کننده ای بود
چشمامو بستم نسیم خنکی از پنجره میومد رفتم زیر پتو و نفهمیدم کی خوابم برد
جانگکوک ویو
جانگکوک : قبول کرد؟
خدمتکار : گفت باشه آقا
جانگکوک : خوبه فردا اتاقشو بهش نشون بده فهمیدی
خدمتکار : بله آقا
جانگکوک : میتونی بری
خدمتکار : چشم
رفت بیرون به ساعت نگاه کردم 1:27 بود لباسامو عوض کردم یه لیوان آب ریختم تا اومدم بخوابم یکی زنگ زد موبایلمو برداشتم بازم اون بود
جانگکوک : چی میخوای
آیِشه : هنوز نخوابیدی
جانگکوک : نمیدونم خودت چی فکر میکنی
آیشه : نخوابیدی
جانگکوک : خب کاری داشتی؟
آیشه : خب دلم برات تنگ شده کی میای ببینمت
جانگکوک : فردا بیا اینجا میتونی؟
آیشه : البته میام شبت بخیر خوب بخوابی
جانگکوک : شب توهم بخیر
قط کردم هوا تقریبا سرد بود رفتم زیر پتو و خوابیدم
...................
ا/ت ویو
صبح با نور آفتاب چشمامو باز کردم صبح شده بود پشتمو کردم به آفتاب یاد کارم افتادم سریع پاشدم به ساعت نگاه کردم 7:45 بود یه ربع وقت داشتم تا برسم سریع پاشدم یه دوش کوتاه گرفتم و لباسامو عوض کردم و دوییدم سمت در باز شکر دم و دوییدم بیرون تمام راهو تا ایستگاه اتوبوس دوییدم وقتی رسیدم اتوبوس رسیده بود دوییدم سمتش و سوار شدم نفس نفس میزدم رو یه صندلی نشستم و بهش تکیه دادم تا برسه
.........
بلاخره رسید پیاده شدم به ساعت نگاه کردم ساعت بود با تمام سرعتم دوییدم سمت محل کارم وقتی رسیدم از نگهبانا رد شدم و رفتم سمت در و در زدم خدمتکار درو باز کرد هنوزم نفس نفی میزدم
خدمتکار : یه ربع دیر کردی
به ساعت مچیم نگاه کردم 8:30 بود
ا/ت : معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
خدمتکار : بیا تو
رفتم داخل به سمت همون اتاقی که داخلش لباس فرممو بود رفتم کتمو دراوردم و لباس فرممو پوشیدم و رفتم داخل حیاط همون مرده هم بود داشت گلارو آب میداد رفتم کنارش وایسادم
ا/ت : سلام
پدر : سلام دخترم بلاخره اومدی
ا/ت : آره تاخیر داشتم متاسفانه
پدر : پیش میاد بیا تو این گلارو آب بده تا من اون گلارو بیارم
ا/ت : باشه
شیلنگ رو ازش گرفتم و به گلا آب دادم از اونجایی که حیاطشون یه حیاط معمولی نیست کلی طول کشید تا به همه ی گلا آب بدم وقتی تموم شد خودش اومد پیشم
پدر : دخترم برو از داخل بیلو بیار
ا/ت : کجاس؟
پدر : تو همون اتاقی که لباس فرمت هست توی کمد
ا/ت : الان میارم
رفتم تا بیارمش وقتی رسیدم به سالن خدمتکار در ورودی رو باز کرد محل ندادم و به راهم ادامه دادم صدای یه زن میومد که منو صدا کرد
آیشه : هی تو تو که داری میری
وایسادم و برگشتم سمتش
ا/ت : با منید؟
آیشه : آره با توام
ا/ت : با من کاری دارید؟
آیشه : تو کی هستی
ا/ت : من دستیار جدید باغبونم
آیشه : پس تویی
چی میگه مگه منو میشناسه
ا/ت : بله
تا اینو گفتم یه صدای مردونه از بالای پله ها اومد
جانگکوک : آیشه خوش اومدی بیا بالا
این دختره هم رفت بالا حتما رئیسه ولش کن رفتم بیلو برداشتم و بردم پیش باغبون
پدر : اوه اومدی دخترم بده به من
بیلو دادم بهش
پدر : ببین باید اینطوری بیل بزنی
بهم یاد داد بیلو جلوم گرفت ازش گرفتم
پدر : باید کل باغچه هارو بیل بزنی
چی کل اینجارو اینجا که یه حیاط معمولی نیست
ا/ت : کل اینجارو ؟
پدر : آره کل اینجارو دخترم تا شب باید تموم بشه
امیدوارم اینجا نیوفتم بمیرم
ا/ت : باشه
شروع کردم به انجام دادن
جانگکوک ویو
آیشه : دیگه خبری ازت نیس حتی زنگم نمیزنی
جانگکوک : ببخشید کارام خیلی سنگینه نتونستم بهت زنگ بزنم
آیشه : .......
جانگکوک : ناراحت نشو کارام خیلی زیاد شده
ا/ت ویو
یعنی واقعا فقط مست بوده؟ نمیدونم اگه از عمد این کارو کرده باشه چی چرا نمیتونم بهش اعتماد کنم شاید دلیلش اینه که با چشمای خودم دیدم چه کاری کرده رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم خودمو رو تخت پرت کردم
ا/ت : آخ چقدر روز خسته کننده ای بود
چشمامو بستم نسیم خنکی از پنجره میومد رفتم زیر پتو و نفهمیدم کی خوابم برد
جانگکوک ویو
جانگکوک : قبول کرد؟
خدمتکار : گفت باشه آقا
جانگکوک : خوبه فردا اتاقشو بهش نشون بده فهمیدی
خدمتکار : بله آقا
جانگکوک : میتونی بری
خدمتکار : چشم
رفت بیرون به ساعت نگاه کردم 1:27 بود لباسامو عوض کردم یه لیوان آب ریختم تا اومدم بخوابم یکی زنگ زد موبایلمو برداشتم بازم اون بود
جانگکوک : چی میخوای
آیِشه : هنوز نخوابیدی
جانگکوک : نمیدونم خودت چی فکر میکنی
آیشه : نخوابیدی
جانگکوک : خب کاری داشتی؟
آیشه : خب دلم برات تنگ شده کی میای ببینمت
جانگکوک : فردا بیا اینجا میتونی؟
آیشه : البته میام شبت بخیر خوب بخوابی
جانگکوک : شب توهم بخیر
قط کردم هوا تقریبا سرد بود رفتم زیر پتو و خوابیدم
...................
ا/ت ویو
صبح با نور آفتاب چشمامو باز کردم صبح شده بود پشتمو کردم به آفتاب یاد کارم افتادم سریع پاشدم به ساعت نگاه کردم 7:45 بود یه ربع وقت داشتم تا برسم سریع پاشدم یه دوش کوتاه گرفتم و لباسامو عوض کردم و دوییدم سمت در باز شکر دم و دوییدم بیرون تمام راهو تا ایستگاه اتوبوس دوییدم وقتی رسیدم اتوبوس رسیده بود دوییدم سمتش و سوار شدم نفس نفس میزدم رو یه صندلی نشستم و بهش تکیه دادم تا برسه
.........
بلاخره رسید پیاده شدم به ساعت نگاه کردم ساعت بود با تمام سرعتم دوییدم سمت محل کارم وقتی رسیدم از نگهبانا رد شدم و رفتم سمت در و در زدم خدمتکار درو باز کرد هنوزم نفس نفی میزدم
خدمتکار : یه ربع دیر کردی
به ساعت مچیم نگاه کردم 8:30 بود
ا/ت : معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
خدمتکار : بیا تو
رفتم داخل به سمت همون اتاقی که داخلش لباس فرممو بود رفتم کتمو دراوردم و لباس فرممو پوشیدم و رفتم داخل حیاط همون مرده هم بود داشت گلارو آب میداد رفتم کنارش وایسادم
ا/ت : سلام
پدر : سلام دخترم بلاخره اومدی
ا/ت : آره تاخیر داشتم متاسفانه
پدر : پیش میاد بیا تو این گلارو آب بده تا من اون گلارو بیارم
ا/ت : باشه
شیلنگ رو ازش گرفتم و به گلا آب دادم از اونجایی که حیاطشون یه حیاط معمولی نیست کلی طول کشید تا به همه ی گلا آب بدم وقتی تموم شد خودش اومد پیشم
پدر : دخترم برو از داخل بیلو بیار
ا/ت : کجاس؟
پدر : تو همون اتاقی که لباس فرمت هست توی کمد
ا/ت : الان میارم
رفتم تا بیارمش وقتی رسیدم به سالن خدمتکار در ورودی رو باز کرد محل ندادم و به راهم ادامه دادم صدای یه زن میومد که منو صدا کرد
آیشه : هی تو تو که داری میری
وایسادم و برگشتم سمتش
ا/ت : با منید؟
آیشه : آره با توام
ا/ت : با من کاری دارید؟
آیشه : تو کی هستی
ا/ت : من دستیار جدید باغبونم
آیشه : پس تویی
چی میگه مگه منو میشناسه
ا/ت : بله
تا اینو گفتم یه صدای مردونه از بالای پله ها اومد
جانگکوک : آیشه خوش اومدی بیا بالا
این دختره هم رفت بالا حتما رئیسه ولش کن رفتم بیلو برداشتم و بردم پیش باغبون
پدر : اوه اومدی دخترم بده به من
بیلو دادم بهش
پدر : ببین باید اینطوری بیل بزنی
بهم یاد داد بیلو جلوم گرفت ازش گرفتم
پدر : باید کل باغچه هارو بیل بزنی
چی کل اینجارو اینجا که یه حیاط معمولی نیست
ا/ت : کل اینجارو ؟
پدر : آره کل اینجارو دخترم تا شب باید تموم بشه
امیدوارم اینجا نیوفتم بمیرم
ا/ت : باشه
شروع کردم به انجام دادن
جانگکوک ویو
آیشه : دیگه خبری ازت نیس حتی زنگم نمیزنی
جانگکوک : ببخشید کارام خیلی سنگینه نتونستم بهت زنگ بزنم
آیشه : .......
جانگکوک : ناراحت نشو کارام خیلی زیاد شده
۱۳۵.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.