𝓟𝓪𝓻𝓽 4🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 4🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
جانگکوک : ببخشید کارام خیلی سنگینه نتونستم بهت زنگ بزنم
آیشه : .......
جانگکوک : ناراحت نشو کارام خیلی زیاد شده
آیشه : باشه ولی دفعه بعد نمیبخشمت
جانگکوک : باشه خب اون چی شد؟
آیشه : جدا شدم
جانگکوک : خیلی خوشحال شدم مایکل چی اون چیشد
آیشه : هنوزم باهمیم بهش گفتم که جدا شدم خیلی خوشحال شد اون شبم ...
جانگکوک : اوووو پس این هفته خیلی بهت خوش گذشته
آیشه : هوم
جانگکوک : بعد میگی چرا به من زنگ نمیزنی تو سرت شلوغ تر از منه
آیشه : به هر حال هیچ کس جای تو رو نمیگیره داداش
جانگکوک : بیا اینجا
اومد بغلم بغلش کردم آیشه خواهرم بود 3 سال ازم کوچیکتره شوهرش اذیتش میکرد انقدر شکنجش دادم که طلاقو قبول کرد و طلاق گرفتن یکی هست که هم دیگه رو دوست دارن بهشون کمک کردن تا یه زندگی جدیدو بسازن
آیشه : خوشحالم که تورو دارم
جانگکوک : منم همینطور
..................
ا/ت ویو
تا خود شب داشتم بیل میزدم جونم دراومد لعنتی بیلو گزاشتم کنار دیوار و نشستم رو لبه باغچه و یه نفس عمیق کشیدم پدر اومد سمتم دیگه عادت کردم بهش بگم پدر چون چند بار باهاش کار داشتم رفتم ازش سوال کنم
پدر : کارت تموم شد؟
ا/ت : آره
یه نگاه به همه جا کرد
پدر : آفرین کارت خوب بود
ا/ت : ممنونم
دیگه جون نداشتم
پدر : خب میتونی بری
ا/ت : اما هنوز یک ساعت مونده
پدر : امروز خیلی کار کردی دیگه میتونی بری
ا/ت : ممنونم
رفتم داخل سالن به سمت اون اتاق رفتم و لباس فرممو دراوردم و پالتومو پوشیدم رفتم سمت در خواستم برم که یکی بازم صدام کرد نمیدونم از جون من چی میخوان
خدمتکار : ا/ت ا/ت وایسا کجا میری
ا/ت : دارم میرم خونه دیگه
خدمتکار : مگه نگفتم باید اینجا بمونی
وای اصلا به کل یادم رفت اونو
ا/ت : من یادم رفت وسایلمو نیوردم
یکی در زد درو باز کرد بادیگارداش بودن یه چمدون دستشون بود گزاشتن جلوم
بادیگارد : رئیس گفت که بریم وسایلتو بیاریم بیا
ا/ت : شما خونه ی منو از کجا بلد بودید
بادیگارد : دیشبم رفتی خونت
به خشکی شانس گفتم حداقل امشبم خونه ی خودم بمونم اما مگه میزارن
ا/ت : باشه ممنونم
خدمتکار : دنبال من بیا
دسته چمدونو گرفتم و بلندش کردم دنبالش رفتم رفت جلوی یه اتاق
خدمتکار : اینجا اتاق توعه اینجا میمونی
ا/ت : باشه ممنونم
رفتش رفتم داخل اتاق، اتاق قشنگی بود چمدونمو گزاشتم کنار کمد و خودمو پرت کردم روی تخت و چشمامو بستم نفهمیدم کی خوابم برد
جانگکوک ویو
خیلی وقت بود آیشه رفته بود الان دیگه شب بود به ساعت نگاه کردم 12 بود رفتم دم پنجره و به حیاط نگاه کردم کسی نبود حتما کارشون تموم شده باید بیشتر راجب این دختره که تازه اومده تحقیق کنم بنظر دختر خوبی میاد ولی نباید اعتماد کنم رفتم سمت در و بازش کردم به سمت سالن راهی شدم رفتم سراغ آجوما
جانگکوک : سلام آجوما
آجوما : سلام پسرم چیزی شده؟
جانگکوک : راجب این دختره که تازه اومده کار اشتباهی کرده؟
آجوما : نه پسرم صبح اومد سر کارش الانم عالیس بهش اتاقشو نشون داد رفت داخل اتاقش
جانگکوک : باشه
رفتم بیرون سمت حیاط
جانگکوک ویو
جانگکوک : ببخشید کارام خیلی سنگینه نتونستم بهت زنگ بزنم
آیشه : .......
جانگکوک : ناراحت نشو کارام خیلی زیاد شده
آیشه : باشه ولی دفعه بعد نمیبخشمت
جانگکوک : باشه خب اون چی شد؟
آیشه : جدا شدم
جانگکوک : خیلی خوشحال شدم مایکل چی اون چیشد
آیشه : هنوزم باهمیم بهش گفتم که جدا شدم خیلی خوشحال شد اون شبم ...
جانگکوک : اوووو پس این هفته خیلی بهت خوش گذشته
آیشه : هوم
جانگکوک : بعد میگی چرا به من زنگ نمیزنی تو سرت شلوغ تر از منه
آیشه : به هر حال هیچ کس جای تو رو نمیگیره داداش
جانگکوک : بیا اینجا
اومد بغلم بغلش کردم آیشه خواهرم بود 3 سال ازم کوچیکتره شوهرش اذیتش میکرد انقدر شکنجش دادم که طلاقو قبول کرد و طلاق گرفتن یکی هست که هم دیگه رو دوست دارن بهشون کمک کردن تا یه زندگی جدیدو بسازن
آیشه : خوشحالم که تورو دارم
جانگکوک : منم همینطور
..................
ا/ت ویو
تا خود شب داشتم بیل میزدم جونم دراومد لعنتی بیلو گزاشتم کنار دیوار و نشستم رو لبه باغچه و یه نفس عمیق کشیدم پدر اومد سمتم دیگه عادت کردم بهش بگم پدر چون چند بار باهاش کار داشتم رفتم ازش سوال کنم
پدر : کارت تموم شد؟
ا/ت : آره
یه نگاه به همه جا کرد
پدر : آفرین کارت خوب بود
ا/ت : ممنونم
دیگه جون نداشتم
پدر : خب میتونی بری
ا/ت : اما هنوز یک ساعت مونده
پدر : امروز خیلی کار کردی دیگه میتونی بری
ا/ت : ممنونم
رفتم داخل سالن به سمت اون اتاق رفتم و لباس فرممو دراوردم و پالتومو پوشیدم رفتم سمت در خواستم برم که یکی بازم صدام کرد نمیدونم از جون من چی میخوان
خدمتکار : ا/ت ا/ت وایسا کجا میری
ا/ت : دارم میرم خونه دیگه
خدمتکار : مگه نگفتم باید اینجا بمونی
وای اصلا به کل یادم رفت اونو
ا/ت : من یادم رفت وسایلمو نیوردم
یکی در زد درو باز کرد بادیگارداش بودن یه چمدون دستشون بود گزاشتن جلوم
بادیگارد : رئیس گفت که بریم وسایلتو بیاریم بیا
ا/ت : شما خونه ی منو از کجا بلد بودید
بادیگارد : دیشبم رفتی خونت
به خشکی شانس گفتم حداقل امشبم خونه ی خودم بمونم اما مگه میزارن
ا/ت : باشه ممنونم
خدمتکار : دنبال من بیا
دسته چمدونو گرفتم و بلندش کردم دنبالش رفتم رفت جلوی یه اتاق
خدمتکار : اینجا اتاق توعه اینجا میمونی
ا/ت : باشه ممنونم
رفتش رفتم داخل اتاق، اتاق قشنگی بود چمدونمو گزاشتم کنار کمد و خودمو پرت کردم روی تخت و چشمامو بستم نفهمیدم کی خوابم برد
جانگکوک ویو
خیلی وقت بود آیشه رفته بود الان دیگه شب بود به ساعت نگاه کردم 12 بود رفتم دم پنجره و به حیاط نگاه کردم کسی نبود حتما کارشون تموم شده باید بیشتر راجب این دختره که تازه اومده تحقیق کنم بنظر دختر خوبی میاد ولی نباید اعتماد کنم رفتم سمت در و بازش کردم به سمت سالن راهی شدم رفتم سراغ آجوما
جانگکوک : سلام آجوما
آجوما : سلام پسرم چیزی شده؟
جانگکوک : راجب این دختره که تازه اومده کار اشتباهی کرده؟
آجوما : نه پسرم صبح اومد سر کارش الانم عالیس بهش اتاقشو نشون داد رفت داخل اتاقش
جانگکوک : باشه
رفتم بیرون سمت حیاط
۱۰۱.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.