مافیای من
#مافیای_من
P:56
(ویو ا.ت)
آروم چشمامو باز کردم که با دیدن هیونجین
که پیشم روی تخت نشسته بود چشمهام گرد شد
این اینجا چیکار میکنه؟!
من اینجا چیکار میکنم؟!
اصلا اینجا کجاست؟!
توی افکارم غرق بودم که با دیدن دستهام که اسیر دستهاش شده بود اخم غلیظی کردم
با شتاب دستهامو بیرون کشیدم که تکونی خورد و آروم چشماشو باز کرد
با دیدنم با شتاب از روی تخت بلند شدو هل شده و گفت
هیونجین: حالت خوبه ؟! درد داری؟! چیزی احتیاج داری؟!
بدون توجه به حرفش پتو رو از روی خودم کنار زدم و روی تخت نشستم
سرد گفتم
ا.ت: چه اتفاقی افتاده؟!
با حرفم انگار چیزی یادش اومده باشه
اخمی کردو گفت
هیونجین: من باید این سوالو بپرسم !! چه اتفاقی افتاد؟! تو داشتی چیکار میکردی !؟
با یاد آوری اتفاقات سریع گفتم
ا.ت: گرفتینش؟!
سرشو تکون دادو گفت
هیونجین: اره!! گرفتیمش
با حرفش با شتاب از جام بلند شدمو خاستم حرفی بزنم که پاهام سست شدو دوباره روی تخت افتادم
متعجب بهش نگاه کردمو گفتم
ا.ت: چه اتفاقی برام افتاده؟!
با لبخند کوچیکی که روی لبش بود به طرفم اومد گفت
هیونجین : اثرات داروعه یکم بگزره خوب میشی
اخم کوچیکی کردمو گفتم
ا.ت: ولی من میخام برم اتاقم !!
لبخند شیطانی ای زدو گفت
هیون: خب من میبرمت
با حرفش ابروهام بالا افتادو گفتم
ا.ت: چی!!
بدون اینکه به سوالم جوابی بده دستهاشو زیر پاهام انداختو منو عین گونی انداخت روی پشتش
جیغ خفیفی کشیدم و سعی کردم از بغلش بیام بیرون که بیخیال گفت
هیونجین : زور نزن بدنت بی حسه نمیتونی کاری کنی!!
فرصت طلبی زیر لب گفتم و آروم گرفتم که به سمت در اتاق رفتو از اتاق خارج شد
به سمت اتاقم حرکت کرد و منم بی حرکت وایستادم که یهو از حرکت ایستاد
آروم گفتم
ا.ت: چیشده؟!
حرفی نزد که با هزار زحمت برگشتم و با دیدن فلیکس چشمام گرد شد
P:56
(ویو ا.ت)
آروم چشمامو باز کردم که با دیدن هیونجین
که پیشم روی تخت نشسته بود چشمهام گرد شد
این اینجا چیکار میکنه؟!
من اینجا چیکار میکنم؟!
اصلا اینجا کجاست؟!
توی افکارم غرق بودم که با دیدن دستهام که اسیر دستهاش شده بود اخم غلیظی کردم
با شتاب دستهامو بیرون کشیدم که تکونی خورد و آروم چشماشو باز کرد
با دیدنم با شتاب از روی تخت بلند شدو هل شده و گفت
هیونجین: حالت خوبه ؟! درد داری؟! چیزی احتیاج داری؟!
بدون توجه به حرفش پتو رو از روی خودم کنار زدم و روی تخت نشستم
سرد گفتم
ا.ت: چه اتفاقی افتاده؟!
با حرفم انگار چیزی یادش اومده باشه
اخمی کردو گفت
هیونجین: من باید این سوالو بپرسم !! چه اتفاقی افتاد؟! تو داشتی چیکار میکردی !؟
با یاد آوری اتفاقات سریع گفتم
ا.ت: گرفتینش؟!
سرشو تکون دادو گفت
هیونجین: اره!! گرفتیمش
با حرفش با شتاب از جام بلند شدمو خاستم حرفی بزنم که پاهام سست شدو دوباره روی تخت افتادم
متعجب بهش نگاه کردمو گفتم
ا.ت: چه اتفاقی برام افتاده؟!
با لبخند کوچیکی که روی لبش بود به طرفم اومد گفت
هیونجین : اثرات داروعه یکم بگزره خوب میشی
اخم کوچیکی کردمو گفتم
ا.ت: ولی من میخام برم اتاقم !!
لبخند شیطانی ای زدو گفت
هیون: خب من میبرمت
با حرفش ابروهام بالا افتادو گفتم
ا.ت: چی!!
بدون اینکه به سوالم جوابی بده دستهاشو زیر پاهام انداختو منو عین گونی انداخت روی پشتش
جیغ خفیفی کشیدم و سعی کردم از بغلش بیام بیرون که بیخیال گفت
هیونجین : زور نزن بدنت بی حسه نمیتونی کاری کنی!!
فرصت طلبی زیر لب گفتم و آروم گرفتم که به سمت در اتاق رفتو از اتاق خارج شد
به سمت اتاقم حرکت کرد و منم بی حرکت وایستادم که یهو از حرکت ایستاد
آروم گفتم
ا.ت: چیشده؟!
حرفی نزد که با هزار زحمت برگشتم و با دیدن فلیکس چشمام گرد شد
۸.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.