عشق دیوونگیه
#عشق_دیوونگیه
P:3
(ویو ا.ت)
این پسر دیوونه بود
حالا که بعد چند سال پیدام کرده بود امکان نداشت راحتم بزاره
توی افکارم غرق بودم که با حرفی که زد توی شک فرو رفتم
درحالی که لب های گرمش به لاله ی گوشم برخورد میکرد خمار گفت
هیونجین: بیب.....دلم برات تنگ شده
با این حرف انگار یه سطل آب سرد روم خالی کرده
دوباره بدنمو در مقابلش تسلیم کنم ؟!
به هیچ وجه
به خودم قول داده بودم که نزارم دوباره ازم استفاده کنه
من یه دستگاه برای بر طرف کردن نیاز هاش نیستم
من یه انسانم
حق انتخاب دارم
احساسات دارم
آسیب میبینم
دیگه نمیخام بدنمو در مقابلش تسلیم کنم
دیگه نه!!
حاضرم بمیرم ولی دوباره بدنمو در اختیارش نزارم
با این فکر دستامو روی شونه هاش گزاشتم و با تمام قدرت از خودم فاصلشون دادم
کمی ازم فاصله گرفته بود و حالا میتونستم به وضوح صورتشو ببینم
ناراضی از حرکتم تحدید آمیز گفت
هیونجین: بیب میدونی که همکاری نکردن عواقب خوبی نداره!!
با حرفش عصبی گفتم
ا.ت: چرا من؟!
کمی مکث کردم و بعد درحالی که سعی داشتم بغضی که به گلوم چنگ مینداختو غورت بدم ادامه دادم
ا.ت: چرا من؟! چرا راحتم نمیزاری؟! چرا ولم نمیکنی؟!
ناخداگاه صدام بالا رفتو درحالی که یه قطره اشک از گوشه ی چشمم میافتاد گفتم
ا.ت: من واقعا خسته شدم!! از اینکه مثل یک عروسک باهام بازی کنی خسته شدم !!
دیگه نمیتونم!!
حالا به هق هق افتاده بودم و اون فقط نگاهم میکرد
بعد از سال ها حرف هامو زده بودن و حالا تخلیه شده بودم
هر لحظه حرکت وحشیانه ای ازش بودم که با حرفی که زد متعجب سرمو بالا اوردمو بهش نگاه کردم
P:3
(ویو ا.ت)
این پسر دیوونه بود
حالا که بعد چند سال پیدام کرده بود امکان نداشت راحتم بزاره
توی افکارم غرق بودم که با حرفی که زد توی شک فرو رفتم
درحالی که لب های گرمش به لاله ی گوشم برخورد میکرد خمار گفت
هیونجین: بیب.....دلم برات تنگ شده
با این حرف انگار یه سطل آب سرد روم خالی کرده
دوباره بدنمو در مقابلش تسلیم کنم ؟!
به هیچ وجه
به خودم قول داده بودم که نزارم دوباره ازم استفاده کنه
من یه دستگاه برای بر طرف کردن نیاز هاش نیستم
من یه انسانم
حق انتخاب دارم
احساسات دارم
آسیب میبینم
دیگه نمیخام بدنمو در مقابلش تسلیم کنم
دیگه نه!!
حاضرم بمیرم ولی دوباره بدنمو در اختیارش نزارم
با این فکر دستامو روی شونه هاش گزاشتم و با تمام قدرت از خودم فاصلشون دادم
کمی ازم فاصله گرفته بود و حالا میتونستم به وضوح صورتشو ببینم
ناراضی از حرکتم تحدید آمیز گفت
هیونجین: بیب میدونی که همکاری نکردن عواقب خوبی نداره!!
با حرفش عصبی گفتم
ا.ت: چرا من؟!
کمی مکث کردم و بعد درحالی که سعی داشتم بغضی که به گلوم چنگ مینداختو غورت بدم ادامه دادم
ا.ت: چرا من؟! چرا راحتم نمیزاری؟! چرا ولم نمیکنی؟!
ناخداگاه صدام بالا رفتو درحالی که یه قطره اشک از گوشه ی چشمم میافتاد گفتم
ا.ت: من واقعا خسته شدم!! از اینکه مثل یک عروسک باهام بازی کنی خسته شدم !!
دیگه نمیتونم!!
حالا به هق هق افتاده بودم و اون فقط نگاهم میکرد
بعد از سال ها حرف هامو زده بودن و حالا تخلیه شده بودم
هر لحظه حرکت وحشیانه ای ازش بودم که با حرفی که زد متعجب سرمو بالا اوردمو بهش نگاه کردم
۷.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.