پارت ۲۱
پارت ۲۱
چشمامو بستم ووقتی باز کردم جلو اینه بودم اما خودمو توش نمیدیدم کاملا نامرئی شده بودم... از اون شب به بعد با سر درد های عجیبی از خواب بیدار میشم و بعضی وقتا بی نهایت عصبی میشم و موقعه عصبانیت دستم داغ میشه درسته این نیرو رو دوست دارم اما به اطرافیانم اسیب میزنه.... با صدای سهیلا به خودم اومدم که گفت پاشو بریم سره کلاس و دنبالش رفتم ... بعده کلاس اومدمپتو حیاط دانشگاه که یهو صدای خنده های بلندی نظرمو جلب کرد تا خواستم برگردم ببینم کیه یهو یکی محکم خورد بهم و تعادلمو از دست دادم و افتادم اونم افتاد روم از نزدیک چهره اش بی نهایت جذاب بود دلم نمیخواست از روم بلند شه اما اون وجهه مغرورم اجازه نداد و بلندشدم وگفتم ببینم مگه اینجا مهده کودکه که دنباله هم میدوید و میخندین پاشووو خانوم بلند شد ازم روم به حالته طلب کارانه ای گفت به توچه من چیکار میکنم ها اصلا دوست دارم اینجارو به مهدکودک تبدیل کنم ب تو چه منم بلند شدم وگفتم به درک که میخوای چیکار کنی فقط جلو پاتو نگاه کن گفت ببخشید که یهو مثله دیوار جلوم ظاهر شدی جوابشو ندادم اون حرکتی که تازه یاد گرفتمو انجام دادم خون داخل مچ دستشو از دور با مشت کردنه دستم جمع کردم که دردش گرفت و گفت ایییی دستم با خنده نگاهش کردم و دستمو ازاد کردم یهو سهیلا دستموگرفت و کشون کشون برد داخله پارکینگ و با عصبانیت گفت از کی فهمیدی توهم این نیرو رو داری؟ وای خدا چرا به فکره خودم نرسیده بود ما دوقلویم اون نیرو های که من دارم سهیلا هم داره پرسیدم مگه توهم داری گفت اره گفتم چند وقته؟ گفت من دوساله... وا پس چجوری من تازه فهمیدم؟ گفت نمیدونم اما من دوساله که فهمیدم اما منتظر بودم اعلائمش رو تو وجود تو ببینم تا بهت بگم وگرنه بهت اسیب میزدم با قیافه پوکر فیس نگاهش کردم خدایا نکنه مارو مثله مرد عنکبوتی یه حشره نیش زده 😂یه صدای تو سرم گفت نه بابا این ژنتیکیه... چی ژنتیکی؟ یعنی مامان و بابام میدونن؟ فکرمو به زبون اوردم سهیلا اگه این نیرو ژنتیکیه پس یعنی مامان و باباهم میدونن؟ یهو با صدای جیغ لاستیک برگشتم دیدم یه ماشین مستقیم از دره پارکینگ داره با سرعت میاد طرفم این روانی کیه الان زیرم میگیره تو یک قدمیم ترمز کرد و سرشو از پنجره اورد بیرون و خندید و گفت چی شد کوشولو ترسیدی 😂😂عصبی با مشت زدم رو کاپوت ماشین که جای دستم فرو رفت با تعجب نگاهم میکرد بیخیال سوار ماشینم شدم و سهیلاهم سوار شد و حرکت کردم به سمت خونه دختره عوضی بعدا باید حسابشو برسم ...گشنم بود پریدم تو اشپزخونه و شروع کردم به جارو کردنه میز وبلعیدنه تمومه غذا ها (مرض خب چیه گشنمه😂) مامانم اومد تو اشپزخونه و گفت پسرم غذاتو تموم کردی بیا تو اتاقم باید یکم حرف بزنیم
چشمامو بستم ووقتی باز کردم جلو اینه بودم اما خودمو توش نمیدیدم کاملا نامرئی شده بودم... از اون شب به بعد با سر درد های عجیبی از خواب بیدار میشم و بعضی وقتا بی نهایت عصبی میشم و موقعه عصبانیت دستم داغ میشه درسته این نیرو رو دوست دارم اما به اطرافیانم اسیب میزنه.... با صدای سهیلا به خودم اومدم که گفت پاشو بریم سره کلاس و دنبالش رفتم ... بعده کلاس اومدمپتو حیاط دانشگاه که یهو صدای خنده های بلندی نظرمو جلب کرد تا خواستم برگردم ببینم کیه یهو یکی محکم خورد بهم و تعادلمو از دست دادم و افتادم اونم افتاد روم از نزدیک چهره اش بی نهایت جذاب بود دلم نمیخواست از روم بلند شه اما اون وجهه مغرورم اجازه نداد و بلندشدم وگفتم ببینم مگه اینجا مهده کودکه که دنباله هم میدوید و میخندین پاشووو خانوم بلند شد ازم روم به حالته طلب کارانه ای گفت به توچه من چیکار میکنم ها اصلا دوست دارم اینجارو به مهدکودک تبدیل کنم ب تو چه منم بلند شدم وگفتم به درک که میخوای چیکار کنی فقط جلو پاتو نگاه کن گفت ببخشید که یهو مثله دیوار جلوم ظاهر شدی جوابشو ندادم اون حرکتی که تازه یاد گرفتمو انجام دادم خون داخل مچ دستشو از دور با مشت کردنه دستم جمع کردم که دردش گرفت و گفت ایییی دستم با خنده نگاهش کردم و دستمو ازاد کردم یهو سهیلا دستموگرفت و کشون کشون برد داخله پارکینگ و با عصبانیت گفت از کی فهمیدی توهم این نیرو رو داری؟ وای خدا چرا به فکره خودم نرسیده بود ما دوقلویم اون نیرو های که من دارم سهیلا هم داره پرسیدم مگه توهم داری گفت اره گفتم چند وقته؟ گفت من دوساله... وا پس چجوری من تازه فهمیدم؟ گفت نمیدونم اما من دوساله که فهمیدم اما منتظر بودم اعلائمش رو تو وجود تو ببینم تا بهت بگم وگرنه بهت اسیب میزدم با قیافه پوکر فیس نگاهش کردم خدایا نکنه مارو مثله مرد عنکبوتی یه حشره نیش زده 😂یه صدای تو سرم گفت نه بابا این ژنتیکیه... چی ژنتیکی؟ یعنی مامان و بابام میدونن؟ فکرمو به زبون اوردم سهیلا اگه این نیرو ژنتیکیه پس یعنی مامان و باباهم میدونن؟ یهو با صدای جیغ لاستیک برگشتم دیدم یه ماشین مستقیم از دره پارکینگ داره با سرعت میاد طرفم این روانی کیه الان زیرم میگیره تو یک قدمیم ترمز کرد و سرشو از پنجره اورد بیرون و خندید و گفت چی شد کوشولو ترسیدی 😂😂عصبی با مشت زدم رو کاپوت ماشین که جای دستم فرو رفت با تعجب نگاهم میکرد بیخیال سوار ماشینم شدم و سهیلاهم سوار شد و حرکت کردم به سمت خونه دختره عوضی بعدا باید حسابشو برسم ...گشنم بود پریدم تو اشپزخونه و شروع کردم به جارو کردنه میز وبلعیدنه تمومه غذا ها (مرض خب چیه گشنمه😂) مامانم اومد تو اشپزخونه و گفت پسرم غذاتو تموم کردی بیا تو اتاقم باید یکم حرف بزنیم
۹.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.