سلام دوستان
سلام دوستان
بنا به دلایلی دوست داشتم رومانو ادامه بدم یکی از اون دلیل هاهم حمایته بی پایانه شما عزیزان بود❤از همتون ممنونم
پارت-20-
دقیقا22سال از ازدواجمون میگذره بر خلاف تموم پستی بلندی ها و تمومه مشکلات منو سمیر هیچ وقت پشته همو خالی نکردیم و اینم یادم رفت بهتون بگم که حاصله عشقمون شد دوتا فرشته که البته باید اصلاح کنم دوتا بچه جن خخخخ والا انقدر شیطون بودن که کله محله از دسته این دوتا فراری بودن دختره خوشگلم سهیلا و گل پسرم سامیار دوقلوهای که الان20سالشونه و به سختی به دنیا اومدن و خدا میدونه چقدر استرس داشتم و میترسیدم بلای سرشون بیاد و بماند که این وسط باباشون چقدر هوامو داشت سمیر تو این 22سال بهترین و تنها حامی من بود و نذاشت اب تو دلم تکون بخوره البته یه جاهای باهم دعوامون میشد اما عشقه بینمون قوی تر از این حرفا بود... چند وقتیه حس میکنم رفتار های سامیار عوض میشه اصلا انگار یه ادمه دیگه میشه خدا کنه اون چیزی که ازش میترسیدم سرم نیومده باشه...
"سامیار "
نشسته بودم رو صندلی دانشگاه و سرمو بینه دستام گرفته بودم سر درده عجیبی داشتم از وقتی که به قدرتم پی بردم این سر درد ها همش به سراغم میاد و عذابم میده حس کردم یکی کنارم نشست سرمو بلند کردم سهیلا بود خواهره یکی یدونه ام گفت؛ سامی جون چته چند وقته تو خودتی دیگه باهام حرف نمیزنی چیزی شده؟ اخه چجوری بهش بگم که چه بلای داره سرم میاد هر چند که خودمم نمیدونم بیخیال بهش گفتم چیزی نیست فداتشم خودت میدونی که فشاره امتحان ها زیاده و منم تا صبح درس میخونم و همش سر درد دارم قانع نشد اما گفت باشه و دیگه حرفی نزد منم تو فکره و خیالاته خودم غرق شدم چند شبه پیش وقتی داشتم رو پشته بوم اون هواپیمای که ساخته بودمو امتحان میکردم داشت میافتاد که من پریدم بگیرمش خودمم باهاش افتادم اما وقتی چشمامو بستم یهو رو هوا معلق موندم... یعنی میتونستم پرواز کنم اما بال نداشتم با همون حالته معلق تو هوا سعی کردم برسم به پنجره اتاقم و رفتم داخل و پنجره رو بستم هنگ کرده بودم یعنی چی اخه؟ من چطوری رو هوا معلق موندم؟ نکنه من نیروی ماورائی دارم؟ سریع پریدم پشته لپ تاپم و سرچ کردم.... بعد از خوندنه اون مطالب یه حسه عجیبی داشتم حس میکردم یه انرژی قوی درونمه من الان جزه اجنه ها حساب میشم یعنی؟ رفتم جلو اینه ایستادم عجب جنه خوشتیپیم من ناخوداگاه یه لبخنده شیطانی اومد رو لبام من با این چهره جذابم و این نیروی که تازه پیداش کردم چه کارای که نمیتونم بکنم 😂😁سعی کردم دوباره تمرکز کنم باید یاد بگیرم چجوری ازش استفاده کنم
(کپی ممنوع)
بنا به دلایلی دوست داشتم رومانو ادامه بدم یکی از اون دلیل هاهم حمایته بی پایانه شما عزیزان بود❤از همتون ممنونم
پارت-20-
دقیقا22سال از ازدواجمون میگذره بر خلاف تموم پستی بلندی ها و تمومه مشکلات منو سمیر هیچ وقت پشته همو خالی نکردیم و اینم یادم رفت بهتون بگم که حاصله عشقمون شد دوتا فرشته که البته باید اصلاح کنم دوتا بچه جن خخخخ والا انقدر شیطون بودن که کله محله از دسته این دوتا فراری بودن دختره خوشگلم سهیلا و گل پسرم سامیار دوقلوهای که الان20سالشونه و به سختی به دنیا اومدن و خدا میدونه چقدر استرس داشتم و میترسیدم بلای سرشون بیاد و بماند که این وسط باباشون چقدر هوامو داشت سمیر تو این 22سال بهترین و تنها حامی من بود و نذاشت اب تو دلم تکون بخوره البته یه جاهای باهم دعوامون میشد اما عشقه بینمون قوی تر از این حرفا بود... چند وقتیه حس میکنم رفتار های سامیار عوض میشه اصلا انگار یه ادمه دیگه میشه خدا کنه اون چیزی که ازش میترسیدم سرم نیومده باشه...
"سامیار "
نشسته بودم رو صندلی دانشگاه و سرمو بینه دستام گرفته بودم سر درده عجیبی داشتم از وقتی که به قدرتم پی بردم این سر درد ها همش به سراغم میاد و عذابم میده حس کردم یکی کنارم نشست سرمو بلند کردم سهیلا بود خواهره یکی یدونه ام گفت؛ سامی جون چته چند وقته تو خودتی دیگه باهام حرف نمیزنی چیزی شده؟ اخه چجوری بهش بگم که چه بلای داره سرم میاد هر چند که خودمم نمیدونم بیخیال بهش گفتم چیزی نیست فداتشم خودت میدونی که فشاره امتحان ها زیاده و منم تا صبح درس میخونم و همش سر درد دارم قانع نشد اما گفت باشه و دیگه حرفی نزد منم تو فکره و خیالاته خودم غرق شدم چند شبه پیش وقتی داشتم رو پشته بوم اون هواپیمای که ساخته بودمو امتحان میکردم داشت میافتاد که من پریدم بگیرمش خودمم باهاش افتادم اما وقتی چشمامو بستم یهو رو هوا معلق موندم... یعنی میتونستم پرواز کنم اما بال نداشتم با همون حالته معلق تو هوا سعی کردم برسم به پنجره اتاقم و رفتم داخل و پنجره رو بستم هنگ کرده بودم یعنی چی اخه؟ من چطوری رو هوا معلق موندم؟ نکنه من نیروی ماورائی دارم؟ سریع پریدم پشته لپ تاپم و سرچ کردم.... بعد از خوندنه اون مطالب یه حسه عجیبی داشتم حس میکردم یه انرژی قوی درونمه من الان جزه اجنه ها حساب میشم یعنی؟ رفتم جلو اینه ایستادم عجب جنه خوشتیپیم من ناخوداگاه یه لبخنده شیطانی اومد رو لبام من با این چهره جذابم و این نیروی که تازه پیداش کردم چه کارای که نمیتونم بکنم 😂😁سعی کردم دوباره تمرکز کنم باید یاد بگیرم چجوری ازش استفاده کنم
(کپی ممنوع)
۱۰.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.