لبخند زدم

لبخند زدم
_ممنون که حالمو پرسیدین
و نشستم پشت میزم..
هجین با صدای آرومی گفت
بچها بیاین زود این کلاسو تموم کنیم کار زیاد داریم...
بالبخند به همدیگه نگاه کردیم...
سعی کردم حداقل امروز با دقت گوش بدم...
وقتی کلاس تموم شد سه تایی اومدیم بیرون... سورا با جیغ گفت:
چقد خوشگل شدییییییییی
لبخند زدم
_به پای تو که نمیرسم...
یه جی گفت:
بچها یونا هم امروز اومده... خودم دیدم
هجین آروم به بازوی یه جی زد
هست که هست... چرا الکی استرس میدی؟
استرس ندادم کههههه میگم باید اونو دور کنیم از کیم...
دستی به موهام کشیدم
_حالا چیکار کنیم؟ میشه کمکم کنین؟
هجین یکم فکر کرد
باید خودتو بی تفاوت نشون بدی
سورا خندید
عقلتو از دست دادی؟ اینجوری بیشتر از هم فاصله میگیرن
#صدای_تو
#p35

پارتای بعدی امشب میفرستم😘
دیدگاه ها (۱۶)

همون لحظه دیدم ته و یونا از جلومون رد شدن و‌از شرکت رفتن بیر...

_چرا؟+چون یونا هست...احتمالا برای اینکه بخواد خودشو جلوی تهی...

حدودا یکساعت و نیم بعد رسیدیم... به یه جی گفتم منو در خونه م...

احساس می‌کردم نفسم بالا نمیاد... باصدایی که خودم به زور شنید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط