چرا؟
_چرا؟
+چون یونا هست...احتمالا برای اینکه بخواد خودشو جلوی تهیونگ شیرین کنه مهمونی میگیره براش
هجین گفت:
+پس باید به اون عفریته بگم تولد کیم نزدیکه که تدارک ببینه
_اگهخودشون دوتا مهمونی بگیرن چی؟
سورا گفت:
+نگران اوننباش...حلش میکنیم... الان تنها کاری که باید بکنیم اینه که به یونا بگیم...حالا واسه بعدشم یه فکری میکنیم...
هجین روکرد سمتم
+باید کمکت کنیم یه کادوی خاص بگیری...
_ته همه چی داره...بنظرت چیهست که میتونه براش خاص باشه؟
یه جی گفت:
+بلاخره توبیشتر از ما اونو میشناسی...تو یه خونه باهاش زندگی کردی...برو فکر کن ببین چی نیاز داره...چی دوسداره
سرمو تکون دادم
ولی ته چی نیاز داشت؟ اصلا چیزیتودنیا هست که ته ک نداشته باشه؟
باید یکم بیشتر فکر میکردم...ابن فرصتودیگه نمیتونستم از دست بدم
.......................
+عه بچها داره میاد
هجین دستی به دامنش کشید
+هولم نکنید دارم میرم
همه رفتیم عقبوایسادیم ...
بعد از تصمیمای دیروزمون قرار شد هجین به یونا بگه
صداشونو نمیتونستم بشنوم
سورا اروم گفت:
+بنظرتون خرابکاری نمیکنه؟
_نه انگار بلده چیکار کنه
یهو یونا رفت تو اتاقش و هجین با لبخند پیروزمندانه ای اومد سمتمون
همه دوییدیم سمتش
_چیشد چیشد
+بهشگفتم قراره کارمندای شرکت واسه اقای کیم تولد بگیرن خوشحال میشیم شماهم بیاین اونم گفتش همه تدارکاش با من مهمونیم خونه خودم میگیریم...
سه تایی بغلش کردیم
با ذوق گفتم:
_خیلییییی خوشحالم هجیییینننننن
یه جی گفت:
+حالا دیگه وقت خریده... بریم بازار
سرمو تکون دادم و سه تایی رفتیم بازار
#صدای_تو
#p36
+چون یونا هست...احتمالا برای اینکه بخواد خودشو جلوی تهیونگ شیرین کنه مهمونی میگیره براش
هجین گفت:
+پس باید به اون عفریته بگم تولد کیم نزدیکه که تدارک ببینه
_اگهخودشون دوتا مهمونی بگیرن چی؟
سورا گفت:
+نگران اوننباش...حلش میکنیم... الان تنها کاری که باید بکنیم اینه که به یونا بگیم...حالا واسه بعدشم یه فکری میکنیم...
هجین روکرد سمتم
+باید کمکت کنیم یه کادوی خاص بگیری...
_ته همه چی داره...بنظرت چیهست که میتونه براش خاص باشه؟
یه جی گفت:
+بلاخره توبیشتر از ما اونو میشناسی...تو یه خونه باهاش زندگی کردی...برو فکر کن ببین چی نیاز داره...چی دوسداره
سرمو تکون دادم
ولی ته چی نیاز داشت؟ اصلا چیزیتودنیا هست که ته ک نداشته باشه؟
باید یکم بیشتر فکر میکردم...ابن فرصتودیگه نمیتونستم از دست بدم
.......................
+عه بچها داره میاد
هجین دستی به دامنش کشید
+هولم نکنید دارم میرم
همه رفتیم عقبوایسادیم ...
بعد از تصمیمای دیروزمون قرار شد هجین به یونا بگه
صداشونو نمیتونستم بشنوم
سورا اروم گفت:
+بنظرتون خرابکاری نمیکنه؟
_نه انگار بلده چیکار کنه
یهو یونا رفت تو اتاقش و هجین با لبخند پیروزمندانه ای اومد سمتمون
همه دوییدیم سمتش
_چیشد چیشد
+بهشگفتم قراره کارمندای شرکت واسه اقای کیم تولد بگیرن خوشحال میشیم شماهم بیاین اونم گفتش همه تدارکاش با من مهمونیم خونه خودم میگیریم...
سه تایی بغلش کردیم
با ذوق گفتم:
_خیلییییی خوشحالم هجیییینننننن
یه جی گفت:
+حالا دیگه وقت خریده... بریم بازار
سرمو تکون دادم و سه تایی رفتیم بازار
#صدای_تو
#p36
۶.۶k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.