گناهکار part
( گناهکار ) ۱۱۲ part
روی صندلی جلوی میز آرایش نشسته، با تعجب به صورت رنگ پریده اش و چشم های بیحال اش نگاه میکرد درد بدی هم توی شکم اش میپیچد صبح زود بود ساعت نزدیکای ده صبح میشد هنوز هم همان لباس خواب بلند به تن داشت شاید هر زنی عاشق لباس خواب حریری یا کوتاه هستن اما تا باید رعایت میکرد او پسر جوانی در خانه اش داشت زشت میشد اگه مادرش را با همچین لباسی ببیند
ات خانم عاقلی بود همیشه لباس خواب مناسبی میپوشید،
خراش درب باعث بهم خوردن افکارش شد نگاهش را به درب دوخت
جیمین با کت شلوار لوکسی که پوشیده بود به سمته همسرش آمد
پشت سرش ایستاد و دست هاشو گذاشت روی شونه هایش همسرش از توی آینه به صورت رنگ پریده همسرش نگاه کرد و گفت : چرا رنگت پریده
ات یا مهربانی نجوا کرد : نمیدونم فقط یکم بیحالم یه چیزی بخورم خوب میشم
جیمین دست برد تو جیب کتش و دستمال سفیدی که داخلش چیزی گذاشته بود برداشت نگاه های کنجکاو ات روش بود،
دستمال رو باز کرد و گردنبند به شدت ساده اما زیبا برداشت و انداخت گردنه ات بلافاصله لباشو گذاشت روی گردنش و سفت جوری که حتما آنجا رنگش تغییر میکرد بوسید
با لبخند از توی آینه بهش نگاه کرد و گفت : خیلی بهت میاد حتم اینو امشب بنداز گردنت
با تعجب پرسید : مگه جایی میریم
جیمین : سوپرایزه خودتو آماده کن ماشین میفرستم دنبالت
برق ذوقی در چشم هایش چرخید اما با دیدن چوپجی گیره مو زیبای به رنگ طلایی توی دست جیمین ناباورانه خندید و گفت : جیمین این خیلی قشنگه
جیمین یه تیکه از موهای همسرش را برداشت و پیچید بلافاصله گیره را در موهایش زد کنارش ایستاد و خم شد لباشو کوتاه اما پر احساس بوسید
خواست دور بشه که این بار ات از بازوش گرفت و لب هایش را روی لب های جیمین گذاشت و عمیق تر بوسید
بلافاصله ازش جدا شد جیمین موهای همسرش را کنار زد و گفت : زود آماده شو عصر ماشین میاد دنبالت
بلاخره جیمین از اتاق خارج شد و ات بیحال از روی صندلی بلند شد و بعد از خوردن قرص مسکن روی تخت دراز کشید خیلی زود چشم هایش به خواب رفتن خودش هم علت این درد و بیحالی رو نمیدونست
روی صندلی جلوی میز آرایش نشسته، با تعجب به صورت رنگ پریده اش و چشم های بیحال اش نگاه میکرد درد بدی هم توی شکم اش میپیچد صبح زود بود ساعت نزدیکای ده صبح میشد هنوز هم همان لباس خواب بلند به تن داشت شاید هر زنی عاشق لباس خواب حریری یا کوتاه هستن اما تا باید رعایت میکرد او پسر جوانی در خانه اش داشت زشت میشد اگه مادرش را با همچین لباسی ببیند
ات خانم عاقلی بود همیشه لباس خواب مناسبی میپوشید،
خراش درب باعث بهم خوردن افکارش شد نگاهش را به درب دوخت
جیمین با کت شلوار لوکسی که پوشیده بود به سمته همسرش آمد
پشت سرش ایستاد و دست هاشو گذاشت روی شونه هایش همسرش از توی آینه به صورت رنگ پریده همسرش نگاه کرد و گفت : چرا رنگت پریده
ات یا مهربانی نجوا کرد : نمیدونم فقط یکم بیحالم یه چیزی بخورم خوب میشم
جیمین دست برد تو جیب کتش و دستمال سفیدی که داخلش چیزی گذاشته بود برداشت نگاه های کنجکاو ات روش بود،
دستمال رو باز کرد و گردنبند به شدت ساده اما زیبا برداشت و انداخت گردنه ات بلافاصله لباشو گذاشت روی گردنش و سفت جوری که حتما آنجا رنگش تغییر میکرد بوسید
با لبخند از توی آینه بهش نگاه کرد و گفت : خیلی بهت میاد حتم اینو امشب بنداز گردنت
با تعجب پرسید : مگه جایی میریم
جیمین : سوپرایزه خودتو آماده کن ماشین میفرستم دنبالت
برق ذوقی در چشم هایش چرخید اما با دیدن چوپجی گیره مو زیبای به رنگ طلایی توی دست جیمین ناباورانه خندید و گفت : جیمین این خیلی قشنگه
جیمین یه تیکه از موهای همسرش را برداشت و پیچید بلافاصله گیره را در موهایش زد کنارش ایستاد و خم شد لباشو کوتاه اما پر احساس بوسید
خواست دور بشه که این بار ات از بازوش گرفت و لب هایش را روی لب های جیمین گذاشت و عمیق تر بوسید
بلافاصله ازش جدا شد جیمین موهای همسرش را کنار زد و گفت : زود آماده شو عصر ماشین میاد دنبالت
بلاخره جیمین از اتاق خارج شد و ات بیحال از روی صندلی بلند شد و بعد از خوردن قرص مسکن روی تخت دراز کشید خیلی زود چشم هایش به خواب رفتن خودش هم علت این درد و بیحالی رو نمیدونست
- ۴.۷k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط