فیک فرشته اکتای
«فرشته اکتای»
ات:+. تهیونگ:_
#پارت_۶
تهیونگ:با احساس اینکه دارم توسط یکی بوسیده میشم چشمامو باز کردم و با دختری به شدت زیبا که که چشماش رو بسته بود رو به رو شدم پس طلسمی که مدوسای جادوگر روی من گذاشته بود با بوسه این دختر شکست . انگار فهمید که بیدار شدم چشماش رو باز کرد ولی نمیدونم چی توی صورتم دید که عقب کشید و خواست از اتاق خارج بشه که با عجله نشستم دستش رو کشیدم و نشوندمش رو پام و سرم رو بردم سمت گردنش شاهرگش و خونی که تو همون رگ جریان داشت برام چشمک میزد آروم گازش گرفتم و مشغول خوردن خون خوش طعم و خوش بوش شدم چند دقیقه که گذشت احساس کردم بی حال شده پس عقب کشیدم با اینکه هنوز سیر نشده بودم ولی خوب اگه بیشترادامه میدام بیهوش میشد. خواست از روی پاهام بلند شه که دوباره نشست انگار داشت از هوش میرفت چون سرش و رو سینم گذاشت و چشماش رو بست . همینو کم داشتم از هوش رفته بود. بلندش کردم و گذاشتمش روی تختم و ملحفه رو کشیدم روش و به سمت در اتاق رفتم ولی قبل از از اینکه از اتاق خارج شم تاج پادشاهیم رو روی سرم گذاشتم از پله ها پایین رفتم خواهر کوچولوم میا داشت به خدمتکارا دستور می داده از پشت دستم رو روی شونه ی کوچولوش گذاشتم و گفتم
_«خواهر کوچولوی من چیکار میکنه؟تو نبود من قلمرو رو خوب اداره کرده؟ میبینم تو وقتی که من نبودم خیلی بزرگ شده این ملکه کوچولو ؟»...
ات:+. تهیونگ:_
#پارت_۶
تهیونگ:با احساس اینکه دارم توسط یکی بوسیده میشم چشمامو باز کردم و با دختری به شدت زیبا که که چشماش رو بسته بود رو به رو شدم پس طلسمی که مدوسای جادوگر روی من گذاشته بود با بوسه این دختر شکست . انگار فهمید که بیدار شدم چشماش رو باز کرد ولی نمیدونم چی توی صورتم دید که عقب کشید و خواست از اتاق خارج بشه که با عجله نشستم دستش رو کشیدم و نشوندمش رو پام و سرم رو بردم سمت گردنش شاهرگش و خونی که تو همون رگ جریان داشت برام چشمک میزد آروم گازش گرفتم و مشغول خوردن خون خوش طعم و خوش بوش شدم چند دقیقه که گذشت احساس کردم بی حال شده پس عقب کشیدم با اینکه هنوز سیر نشده بودم ولی خوب اگه بیشترادامه میدام بیهوش میشد. خواست از روی پاهام بلند شه که دوباره نشست انگار داشت از هوش میرفت چون سرش و رو سینم گذاشت و چشماش رو بست . همینو کم داشتم از هوش رفته بود. بلندش کردم و گذاشتمش روی تختم و ملحفه رو کشیدم روش و به سمت در اتاق رفتم ولی قبل از از اینکه از اتاق خارج شم تاج پادشاهیم رو روی سرم گذاشتم از پله ها پایین رفتم خواهر کوچولوم میا داشت به خدمتکارا دستور می داده از پشت دستم رو روی شونه ی کوچولوش گذاشتم و گفتم
_«خواهر کوچولوی من چیکار میکنه؟تو نبود من قلمرو رو خوب اداره کرده؟ میبینم تو وقتی که من نبودم خیلی بزرگ شده این ملکه کوچولو ؟»...
۵۲۵
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.