فیک فرشته اکتای

«فرشته اکتای»
ات:+. تهیونگ:_

#پارت_۵

+:در تابوت رو به زور کنار زدم و اوه . جون چه جیگری!. پسر جوون و زیبایی یا یه اصطلاح دافییییی تو تابوت خوابیده بود و خیلی آروم نفس می‌کشید. با دقت زل زدم بهش و نگاهش کردم. سرمو بیشتر به سمتش مایل کردم و به اجزای صورتش چشم دوختم و رو لباش مکث کردم. یعنی اگه ببوسمش ممکنه بیدار شه؟؟ نگاهم پایین تر لغزید و رو گردن و گردنبندش ثابت موند ولی این ممکن نیست نصف دیگه گردنبند من گردن این یارو چیکار میکنه؟؟؟دوباره به صورتش خیره شدم یه حسی وادارم میکرد لب رو لبش یزارم و ببوسمش انگار که عطش لباش و داشته باشم. سرمو خم کردم و لبام و رو لباش گذاشتم و با چشمای بسته مشغول بوسیدنش شدم . یه لحظه احساس کردم تکون خورد همین که چشمامو باز کردم یا یه جفت چشم که قرمز شده بودن رو به رو شدم. زود عقب کشیدم و همین که خواستم واسه خبر کردن میا از اتاق بیرون بزنم . تهیونگ سرجاش نشست و منو با دستای بزرگش گرفت و رو پاش نشوند و سرش و به سمت گردنم برد . اولش از شوک نفهمیدم چیشد ولی با فرو رفتن دو تا چیز تو پوست گردنم فهمیدم دندوناش پوستمو سوراخ کرده و اون داره ازم تغذیه میکنه. حدود ده دقیقه گذشته بود و منم دیگه داشتم از حال میرفتم فکر میکنم حس کرد و از گردنم فاصله گرفت . دوباره به چشماش نگاه کردم الان دیگه قرمز نبود و حالا دیگه رنگ سبز یشمی که طوسی زیباش آدم رو جذب خودش میکرد. نگاهم رو از چشماش گرفتم و خواستم از روی پاهاش بلند شم که نتونستم سرم گیج رفت و بی اختیار روی سینه ستبرش نشست و چشمام خود به خود بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
دیدگاه ها (۲)

فیک فرشته اکتای

خب بچه ها بلاخره پس از مدت ها که دانشگاه دیگه به امتحانا نزد...

فیک فرشته اکتای

فیک فرشته اکتای

به نام خدا...پارت ۵

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط