کفش هایم کو

کفش هایم کو
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است ...
و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد
بوی هجرت می آید
بالش من پر آواز پر چلچله هاست
صبح خواهد شد و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد...
.
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد ...
.
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفش هایم کـو؟ .
سهراب_سپهری .
#خاص
دیدگاه ها (۲)

انار و حوض آب خانه‌ی عشقشراب تازه‌ در پیمانه‌ی عشقشب مهتاب و...

😍😍درست آن نقطه از زندگی که رنگش خیلی به سیاهی میرودبه همان ن...

پدربزرگ همیشه می‌گفت: «اگه می‌خوای غصه نخوری، به عقب برنگرد....

من بهش میگم یه حس خوب شما چی میگی #خاص

صحنه پارت دهم

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط