دیانا: ارسلان هرجوری به زور میخواس خودشو بهم نزدیک کنه ام
دیانا: ارسلان هرجوری به زور میخواس خودشو بهم نزدیک کنه اما جلو بچه ها نمیتونست
ارسلان: خب همه برن بخوابن سریععع
دیانا: بدو بدو همه رفتم اتاقشون
ارسلان: دیانا هم رفت و منم رفتم اتاقم از توی کشو گوشی دومم رو برداشتم و روش یع سیمکارت جدید گذاشتم و روش شماره خودم سیو کردم عشقم با یه قلب قرمز ساعت ۳ شب بود آروم رفتم تو اتاق دیانا و درو یهو باز کردم
دیانا: وای
ارسلان: ببخشید ببخشید
دیانا: داشتم لباس عوض میکردم که اومدی تو
ارسلان: خب باشه حالا دیگه
دیانا: برو بیرون
ارسلان: رفتن بغلش کردم
دیانا: وای نکن لباسم از رو تنم میوفته الان
ارسلان: چشامو بستم و لباسشو در آوردم
دیانا: چرا اینجوری میکنی
ارسلان: چشام بستس سریع برو یه لباس بپوش
دیانا: رفتم لباس هامو پوشیدم و نشستم رو تخت
ارسلان: خب چشامو باز کردم دیانا رو تخت بود .... خب چخبر
دیانا: اگه یکی بیاد چی
ارسلان: هیچکس نمیاد.... و رفتم سرمو گذاشتم رو پاهاش و دراز کشیدم .
دیانا: آی وای چیکار میکنی
ارسلان: دیانا فکرشو بکن یه روز واسه خودم شی
دیانا: خب که چی الان همه میفهن تروخدا آروم تر
ارسلان: اصلا دلم میخواد همه بفهمن
دیانا: آروم جون من آروم
ارسلان: باشه بابا .... فردا قراره به همه بگم
دیانا: نه نمیگی
ارسلان: میگم... بعد دستمو گذاشتم رو دلش
دیانا: ارسلان نمیگی ها
ارسلان: فک کن یه روز یه نینی کوچولو تو دلت باشه
دیانا: پامو از زیر سرش کشیدم و خوابیدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم و پشتم کردم بهش
ارسلان: رفتم کنارش زیر پتو خوابیدم
دیانا: ولم کن
ارسلان: دیانا........
ارسلان: خب همه برن بخوابن سریععع
دیانا: بدو بدو همه رفتم اتاقشون
ارسلان: دیانا هم رفت و منم رفتم اتاقم از توی کشو گوشی دومم رو برداشتم و روش یع سیمکارت جدید گذاشتم و روش شماره خودم سیو کردم عشقم با یه قلب قرمز ساعت ۳ شب بود آروم رفتم تو اتاق دیانا و درو یهو باز کردم
دیانا: وای
ارسلان: ببخشید ببخشید
دیانا: داشتم لباس عوض میکردم که اومدی تو
ارسلان: خب باشه حالا دیگه
دیانا: برو بیرون
ارسلان: رفتن بغلش کردم
دیانا: وای نکن لباسم از رو تنم میوفته الان
ارسلان: چشامو بستم و لباسشو در آوردم
دیانا: چرا اینجوری میکنی
ارسلان: چشام بستس سریع برو یه لباس بپوش
دیانا: رفتم لباس هامو پوشیدم و نشستم رو تخت
ارسلان: خب چشامو باز کردم دیانا رو تخت بود .... خب چخبر
دیانا: اگه یکی بیاد چی
ارسلان: هیچکس نمیاد.... و رفتم سرمو گذاشتم رو پاهاش و دراز کشیدم .
دیانا: آی وای چیکار میکنی
ارسلان: دیانا فکرشو بکن یه روز واسه خودم شی
دیانا: خب که چی الان همه میفهن تروخدا آروم تر
ارسلان: اصلا دلم میخواد همه بفهمن
دیانا: آروم جون من آروم
ارسلان: باشه بابا .... فردا قراره به همه بگم
دیانا: نه نمیگی
ارسلان: میگم... بعد دستمو گذاشتم رو دلش
دیانا: ارسلان نمیگی ها
ارسلان: فک کن یه روز یه نینی کوچولو تو دلت باشه
دیانا: پامو از زیر سرش کشیدم و خوابیدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم و پشتم کردم بهش
ارسلان: رفتم کنارش زیر پتو خوابیدم
دیانا: ولم کن
ارسلان: دیانا........
۲۶.۲k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.