🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗
🌿🌗
#پارت۱۵
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗
#ارسلان
توی ترافیک وایساده بودم که یه
دختر بچه ناز با دست های کوچولوش به شیشه ماشین زد
شیشه کشیدم پایین گفت
_عمو میشه از من گل بخری؟؟خیلی مونده تا تموم بشه نشه نمیتونم برم خونه
سرده😕
#ارسلان آره قربونت بشم چقدر نازی تو
اسمت چیه
#دختره اسمم یکتاست
یعنی بی شریک تنها
#ارسلان چقدر قشنگه حالا همه گل هات چقدر میشه؟
#یکتا واقعا همشو میخری؟
#ارسلان آره
#یکتا میشه پنجاه تومن مرسی
#ارسلان بفرما بقیش واسه خودت
#یکتا مرسی عمو در ضمن انگار خانومت باهات قهره
میتونی بدی بهش که از دلش در بیاد
من دیگه برم
ممنون
#ارسلان خانومم؟
منظورش دیاناست این بچه چقدر شیرین بود
از تو آینه به دیانا نگاه کردم هنسفری توی گوشش بود به بیرون نگاه میکرد
برگشتم سمتش
گل گرفتم جلوش
از دستم نگرفت
بهش گفتم دیانا بگیر دیگه بیا آشتی باشیم قرار چند روزی باهم باشیم
حداقل زهرمارمون نشه باش
#دیانا
دیدم حق با اونه مامان اینا رفتن خوش گذرونی چرا ما نه
ولی آقای کاشی دراز
لجبازی من تموم نمیشه گفته باشم
گل ازش گرفتم از بین صندلی ها رفتم جلو نشستم
ارسلان یه لبخند دختر کش زد و راه افتادیم
در یه خونه خیلی خوشگل نگه داشت
ماشین پارک کرد
و باهم رفتیم داخل خونه
#ارسلان
وارد خونه شدیم
_خب دیانا خانم خوش اومدی
بیا بریم اتاقی که میخوای توش بمونی نشونت بدم
#دیانا
مثل این جوجه اردک ها دنبال ارسلان میرفتم
از پله ها بالا رفتیم
و کنار یه اتاق ته راهرو
وایساد
_این اتاق تو
در باز کرد تم سفید بود
منم عاشق سفید بودم
اتاق خودش هم روبه روی اتاق من بود
#ارسلان
بفرما اینم اتاق برو وسایلمو بزار تا بیای یه شام خوش مزه آماده میکنم
#دیانا مگه آشپزی هم بلدی؟
#ارسلان بله که بلدم
راستی دیانا خانم فردا میخوام امتحان بگیرم امیدوارم آماده باشی
چشمکی حوالش کردم
به سمت آشپزخونه رفتم
میخواستم به غذای ساده ولی خوشمزه درست کنم
تصمیم گرفتم ماکارانی درست کنم
وسایلشو
گذاشتم روی میز
آب روی گاز تا جوش بیاد
یه ده مین گذشت در حال سرخ کردن گوشت بودم برای ماکارانی برگشتم سمت اپن که دیدم دیانا زل زده به من دستشو گذاشته زیر چونش
انگار جای دیگه بود
#دیانا
رفتم توی اتاق و یه لباس از توی
کوله ام برداشتم
یه تیشرت لانگ بلند با شلوار راحتی مشکی
مچ دار کلاه گذاشتم سرم زیاد شال دوست نداشتم
در اتاق بستم از پله ها اومدم پایین
ارسلان توی آشپزخونه بود
داشت غذا درست میکرد محو ارسلان شده بودم
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
اینم یه پارت طولانی خدمت شما
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗🌿🌗
🌿🌗🌿🌗
🌿🌗
#پارت۱۵
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗
#ارسلان
توی ترافیک وایساده بودم که یه
دختر بچه ناز با دست های کوچولوش به شیشه ماشین زد
شیشه کشیدم پایین گفت
_عمو میشه از من گل بخری؟؟خیلی مونده تا تموم بشه نشه نمیتونم برم خونه
سرده😕
#ارسلان آره قربونت بشم چقدر نازی تو
اسمت چیه
#دختره اسمم یکتاست
یعنی بی شریک تنها
#ارسلان چقدر قشنگه حالا همه گل هات چقدر میشه؟
#یکتا واقعا همشو میخری؟
#ارسلان آره
#یکتا میشه پنجاه تومن مرسی
#ارسلان بفرما بقیش واسه خودت
#یکتا مرسی عمو در ضمن انگار خانومت باهات قهره
میتونی بدی بهش که از دلش در بیاد
من دیگه برم
ممنون
#ارسلان خانومم؟
منظورش دیاناست این بچه چقدر شیرین بود
از تو آینه به دیانا نگاه کردم هنسفری توی گوشش بود به بیرون نگاه میکرد
برگشتم سمتش
گل گرفتم جلوش
از دستم نگرفت
بهش گفتم دیانا بگیر دیگه بیا آشتی باشیم قرار چند روزی باهم باشیم
حداقل زهرمارمون نشه باش
#دیانا
دیدم حق با اونه مامان اینا رفتن خوش گذرونی چرا ما نه
ولی آقای کاشی دراز
لجبازی من تموم نمیشه گفته باشم
گل ازش گرفتم از بین صندلی ها رفتم جلو نشستم
ارسلان یه لبخند دختر کش زد و راه افتادیم
در یه خونه خیلی خوشگل نگه داشت
ماشین پارک کرد
و باهم رفتیم داخل خونه
#ارسلان
وارد خونه شدیم
_خب دیانا خانم خوش اومدی
بیا بریم اتاقی که میخوای توش بمونی نشونت بدم
#دیانا
مثل این جوجه اردک ها دنبال ارسلان میرفتم
از پله ها بالا رفتیم
و کنار یه اتاق ته راهرو
وایساد
_این اتاق تو
در باز کرد تم سفید بود
منم عاشق سفید بودم
اتاق خودش هم روبه روی اتاق من بود
#ارسلان
بفرما اینم اتاق برو وسایلمو بزار تا بیای یه شام خوش مزه آماده میکنم
#دیانا مگه آشپزی هم بلدی؟
#ارسلان بله که بلدم
راستی دیانا خانم فردا میخوام امتحان بگیرم امیدوارم آماده باشی
چشمکی حوالش کردم
به سمت آشپزخونه رفتم
میخواستم به غذای ساده ولی خوشمزه درست کنم
تصمیم گرفتم ماکارانی درست کنم
وسایلشو
گذاشتم روی میز
آب روی گاز تا جوش بیاد
یه ده مین گذشت در حال سرخ کردن گوشت بودم برای ماکارانی برگشتم سمت اپن که دیدم دیانا زل زده به من دستشو گذاشته زیر چونش
انگار جای دیگه بود
#دیانا
رفتم توی اتاق و یه لباس از توی
کوله ام برداشتم
یه تیشرت لانگ بلند با شلوار راحتی مشکی
مچ دار کلاه گذاشتم سرم زیاد شال دوست نداشتم
در اتاق بستم از پله ها اومدم پایین
ارسلان توی آشپزخونه بود
داشت غذا درست میکرد محو ارسلان شده بودم
🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗
اینم یه پارت طولانی خدمت شما
۹.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.