در من دیوانه ای خود را به زنجیر کشید
در "من"، دیوانه ای خود را به زنجیر کشید ...
در "من"، دیوانه ای طغیان کرد...
خود را به دیواره های جنون کوبید ...
در "من"، دیوانه ای از قفسِ زمان پرید ...
در "من"، دیوانه ای مرزها را دَرید...
در "من"، دیوانه ای ردِ پاهایش را بر برگ برگِ تمامِ تقویم ها جا گذاشت ...
در "من"، دیوانه ای تمامِ لحظه های گفته و نگفته ی تاریخ را زندگی کرد ...
در "من"، دیوانه ای از مرزِ زیستن گریخت ...
در "من"، دیوانه ای "تو" را عبور کرد...
"تو" را عبور می کند...
در "من"،دیوانه ای، ازلیت شد...
در "من"،دیوانه ای ،فریادِ تمامِ مخلوقات شد ...
در "من" ،دیوانه ای،"عشق" شد...
در"من"، دیوانه ای، از هر چه قفس بود،پرید ...
در "من"، دیوانه ای طغیان کرد...
خود را به دیواره های جنون کوبید ...
در "من"، دیوانه ای از قفسِ زمان پرید ...
در "من"، دیوانه ای مرزها را دَرید...
در "من"، دیوانه ای ردِ پاهایش را بر برگ برگِ تمامِ تقویم ها جا گذاشت ...
در "من"، دیوانه ای تمامِ لحظه های گفته و نگفته ی تاریخ را زندگی کرد ...
در "من"، دیوانه ای از مرزِ زیستن گریخت ...
در "من"، دیوانه ای "تو" را عبور کرد...
"تو" را عبور می کند...
در "من"،دیوانه ای، ازلیت شد...
در "من"،دیوانه ای ،فریادِ تمامِ مخلوقات شد ...
در "من" ،دیوانه ای،"عشق" شد...
در"من"، دیوانه ای، از هر چه قفس بود،پرید ...
- ۲.۱k
- ۰۹ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط