دلم حیاط خانه پدر را میخواهد

دلم حیاط خانه پدر را میخواهد
یک بعدازظهر تابستان باشد
باغچه را آب دهیم
فرشی بیاندازیم روی ایوان
بوی خاک و آب و گل و برگ انگورماهی ها را نظاره کنیم
در حوض میان حیاط که دنبال هم میدوند
صدای خنده همسایه ها را بشنویم و دلگرم باشیم
که این حوالی مردم هنوز هم قهقهه میزنند
پدر بیاید و طالبی های خنک را یک به یک قاچ کند
و ما بدون تمام ژست های روشنفکرانه با دست
یکی یکی برداریم و از عطر خوشش لذت ببریم
دلم آن روزهایی را میخواهد که وقتی کنار هم می نشستیم
هیچ کداممان در بند گوشی های همراهمان نبودیم
صحبت از تکنولوژی های به روز و عکس های
فیس بوکی دوستان نبود
آن روزهایی که تلفن هایمان بیشتر زنگ میخورد
و بدون آنکه شماره ای بیفتد از صدای دوستانمان
به وجد می آمدیم و هیچ وقت از ذهنمان خطور نمیکرد
که "حوصله اش را ندارم"
آن روزهایی که آیفون تصویری نبود
برای باز کردن در باید از حیاط میگذشتی
چه ظل تابستان چه در یخبندان زمستان
امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا حیف
همه شان گذشتند
از آن خانه و آن روزها چیزی نمانده
عشق بود و عشق بود عشق....
دیدگاه ها (۳)

کاش از انگشت هاے دستانمان یاد مےگرفتیم...یکے کوچک!یکے بزرگ!ی...

پلک می زنیجهانم زیر رو می شودموهایت را باز می کنیطوفان می شو...

افرادی که #انرژی-مثبت دارند،اغلب مهربان و با عاطفه هستند،به ...

در "من"، دیوانه ای خود را به زنجیر کشید ...در "من"، دیوانه ا...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط