عشق یک طرفه"🍷
#پارت1
وارد دانشگاه شدم. یهو یکی صدام زد!
ات!ات!
رومو برگردوندم دیدم لی هیانگه دوید طرفم
هیانگ=سلام کله شق چرا هرچی دست تکون میدم نگاه نمیکنی؟
ات=سلام، ببخشید حواسم پرت بود.
هیانگ=به چی؟
ات=هیچی، امروز کوکو دیدم
هیانگ=اه اه اون پسره احمق هنوز ولت نمیکنه؟
ات=عه درست صحبت کن، اومده بهم گفته که اخرش ازدواج میکنیم اما من هنوز راجبش یه کلمه هم به تهیونگ(برادرش) نگفتم
هیانگ=اوه اوه چه جوری میخای بگی حالا؟ با اون اخلاقیَم که داره!
ات=خب حق داره یک دونه خواهر داره حساسه
هیانگ=باشه باشه فهمیدیم داداشت روت حساسه
ات=*خنده
رفتیم نشستیم تو کلاس خیلی استرس داشتم ک نکنه جونگ کوک یهو بیاد
استادا کم کم داشتن سر کلاساشون میومدن
میترسیدم چون امتحان دارشم استادمونم ک سخگیر
با صدایه در به خودن اومدم
توجهم به در جلب شد یه پسر جوون وارد کلاس شد
پس استاد قبلی کجاست؟
با صدای مردانه و بلند گفت: سلام
همه سلام کردیم
یونجین(دختر)=استاد نمیخاین خودتون رو معرفی کنید؟
جیمین=البته!اگ حرف نزنین و ساکت باشین
من پارک جیمین هستم و خوشحالم ک یک ترم در خدمت شما باشم
از الانم بگم ک سر کلاس من نباید حرف باشه
داشت حضور غیاب میکرد ک یهو صدای در اومد
جیمین=بله؟
در باز شد اومد تو
چی؟ اون اینجا چیکار میکنه؟!
جیمین=بفرمائید
کوک= سلام، اومدم دنباله گرل فرندن
همه چشاشون گرد شد
تهیونگ به پسره نگاه کرد
جیمین=کی هستن؟
کوک=کیم ات!
تهیونگ چشاش گرد شد
بلند شد
تهیونگ=چی؟ تو مگه چیکارشی؟
جیمین=شما چیکار داری؟
تهیونگ=خواهر منه
جیمین=عه؟ پس شما داداشم داشتی نگفتی
بفرمائید بیرون اقا
کوک=ات بیا بریم
تهیونگ=خفه اسم خواهر منو نیار برو بیرون تا اون رویه صگم بالا نیومده
کوک=که اینطور
تهیونگ کم کم داشت میرفت بزنتش که
جیمین با صدای بلند
جیمین=گفتممم بیروووننن اینجا کلاس درسه
جیمین=شما هم بشین
کوک=اوکی من میرم ولی حواست به خودت باشه
کلاس ساکت شد
تهیونگ بهم بد نگاه کرد و نشست
(پرش زمانی)
کلاسا کلا تموم شد
تهیونگ با اخم اومد پیشم
تهیونگ=حالا دیگه کار به جایی کشیده که دوس پسرم پیدا میکنیو بهم نمیگی؟ تامن من باشم دیگ ترو تنها بزارم بری بیرون
ات=بخدا میخاستم...
نزاشت حرفمو بزنم
تهیونگ=فقط ساکت باشو دهنتو ببند تا اعصابم بدتر نشده
بچها نگامون می کردن ک یهو کوک رو دیدم داشت از پشت تهیونگ با عصبانیت میومد
تهیونگ=یعنی اون پسره رو ببینم زندش نمیرارم
....
نویسنده:mobina
نویسنده دوستمه با کمی تغییر
نظرتونو راجبش بگین
وارد دانشگاه شدم. یهو یکی صدام زد!
ات!ات!
رومو برگردوندم دیدم لی هیانگه دوید طرفم
هیانگ=سلام کله شق چرا هرچی دست تکون میدم نگاه نمیکنی؟
ات=سلام، ببخشید حواسم پرت بود.
هیانگ=به چی؟
ات=هیچی، امروز کوکو دیدم
هیانگ=اه اه اون پسره احمق هنوز ولت نمیکنه؟
ات=عه درست صحبت کن، اومده بهم گفته که اخرش ازدواج میکنیم اما من هنوز راجبش یه کلمه هم به تهیونگ(برادرش) نگفتم
هیانگ=اوه اوه چه جوری میخای بگی حالا؟ با اون اخلاقیَم که داره!
ات=خب حق داره یک دونه خواهر داره حساسه
هیانگ=باشه باشه فهمیدیم داداشت روت حساسه
ات=*خنده
رفتیم نشستیم تو کلاس خیلی استرس داشتم ک نکنه جونگ کوک یهو بیاد
استادا کم کم داشتن سر کلاساشون میومدن
میترسیدم چون امتحان دارشم استادمونم ک سخگیر
با صدایه در به خودن اومدم
توجهم به در جلب شد یه پسر جوون وارد کلاس شد
پس استاد قبلی کجاست؟
با صدای مردانه و بلند گفت: سلام
همه سلام کردیم
یونجین(دختر)=استاد نمیخاین خودتون رو معرفی کنید؟
جیمین=البته!اگ حرف نزنین و ساکت باشین
من پارک جیمین هستم و خوشحالم ک یک ترم در خدمت شما باشم
از الانم بگم ک سر کلاس من نباید حرف باشه
داشت حضور غیاب میکرد ک یهو صدای در اومد
جیمین=بله؟
در باز شد اومد تو
چی؟ اون اینجا چیکار میکنه؟!
جیمین=بفرمائید
کوک= سلام، اومدم دنباله گرل فرندن
همه چشاشون گرد شد
تهیونگ به پسره نگاه کرد
جیمین=کی هستن؟
کوک=کیم ات!
تهیونگ چشاش گرد شد
بلند شد
تهیونگ=چی؟ تو مگه چیکارشی؟
جیمین=شما چیکار داری؟
تهیونگ=خواهر منه
جیمین=عه؟ پس شما داداشم داشتی نگفتی
بفرمائید بیرون اقا
کوک=ات بیا بریم
تهیونگ=خفه اسم خواهر منو نیار برو بیرون تا اون رویه صگم بالا نیومده
کوک=که اینطور
تهیونگ کم کم داشت میرفت بزنتش که
جیمین با صدای بلند
جیمین=گفتممم بیروووننن اینجا کلاس درسه
جیمین=شما هم بشین
کوک=اوکی من میرم ولی حواست به خودت باشه
کلاس ساکت شد
تهیونگ بهم بد نگاه کرد و نشست
(پرش زمانی)
کلاسا کلا تموم شد
تهیونگ با اخم اومد پیشم
تهیونگ=حالا دیگه کار به جایی کشیده که دوس پسرم پیدا میکنیو بهم نمیگی؟ تامن من باشم دیگ ترو تنها بزارم بری بیرون
ات=بخدا میخاستم...
نزاشت حرفمو بزنم
تهیونگ=فقط ساکت باشو دهنتو ببند تا اعصابم بدتر نشده
بچها نگامون می کردن ک یهو کوک رو دیدم داشت از پشت تهیونگ با عصبانیت میومد
تهیونگ=یعنی اون پسره رو ببینم زندش نمیرارم
....
نویسنده:mobina
نویسنده دوستمه با کمی تغییر
نظرتونو راجبش بگین
۶۰.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.