+ایشون اقای جیمز هستن...سر اشپز اینجا...
+ایشون اقای جیمز هستن...سر اشپز اینجا...
از جام پاشدم و باهاش دست دادم
پیرمرده رو به ته به فرانسوی یه چیزی گفت که ته خندید و رفت
_چی بهت گفت؟
+گفت بچه هات شبیه زنت بشن خوشگل میشن...
از ذوق لبامو گاز گرفتم...
+البته من با نظرش مخالفم...
ذوقم کور شد...
_یعنی چی؟!
به خودش اشاره کرد
+منونگاه...خدای جذابیتم
_این همه اعتماد بنفس از کجا میاد؟!
+از جذابیت بی نهایتم...یدونه جذاب تو دنیا بود اونم نصیب تو شد
خندیدم
_بله شکی توشنیست
همونلحظه پیرمرده یه سینی غذا گذاشت رو میز و روبه ته یه چیزی گفت و ته هم ازش تشکر کرد و رفت
_وااای چه غذاهاییییی
+یکم بخور ببین چی میبینی....
و یه تیکه گوشت گذاشت دهنم...واقعا خوشمزه بود
+نظرت چیه؟!
_عالیههههه
+بچه که بودم هروقت بابام میومد پاریس باهاش میومدم اینجا...عاشق غذاهاش بودم
_بچگیات خیلی با مزه بودی
+از کجا دیدی منو؟!
_البوم عکساتو دیدم
با تعجب گفت:
+اونو از کجا پیدا کردی؟!
_اون روز که رفتیم گونگجین...بعد توخونه تنها بودم...تو اتاقت پیداش کردم
+دیگه چی دیدی؟
_یه نقاشی
+خوشگل کشیدمت؟!
با تعجب گفتم:
_من بودم؟!
+اره ...خیلی وقت گذاشتم روش تا تمومش کردم
_وااای باورم نمیشههههههه
خندید
+هنوز خیلی چیزا مونده که نمیدونی
_خب میخوام بدونم...
+غذاتو بخور بهت میگم
شروع کردم تند تند غذا خوردن...خندید
+ارووووم
_نمیخوام باید بگی...
+اروم بخور پرت نشه توگلوت...
_باشه...
مثلا اروم اروم غذامو خوردم...ته زودتر از من تموم کرده بود...وقتی تموم کردم گفتم:
_اخیش تموم
+پس بدو بریم
سرمو تکون دادم و از جام پاشدم
و باهم رفتیم سمت پیرمرده و ازش تشکر کردیم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
_خب الان میخوایم کجا بریم؟!
+تاوقتی شب بشه میخوام همینطوری بچرخیم
از جام پاشدم و باهاش دست دادم
پیرمرده رو به ته به فرانسوی یه چیزی گفت که ته خندید و رفت
_چی بهت گفت؟
+گفت بچه هات شبیه زنت بشن خوشگل میشن...
از ذوق لبامو گاز گرفتم...
+البته من با نظرش مخالفم...
ذوقم کور شد...
_یعنی چی؟!
به خودش اشاره کرد
+منونگاه...خدای جذابیتم
_این همه اعتماد بنفس از کجا میاد؟!
+از جذابیت بی نهایتم...یدونه جذاب تو دنیا بود اونم نصیب تو شد
خندیدم
_بله شکی توشنیست
همونلحظه پیرمرده یه سینی غذا گذاشت رو میز و روبه ته یه چیزی گفت و ته هم ازش تشکر کرد و رفت
_وااای چه غذاهاییییی
+یکم بخور ببین چی میبینی....
و یه تیکه گوشت گذاشت دهنم...واقعا خوشمزه بود
+نظرت چیه؟!
_عالیههههه
+بچه که بودم هروقت بابام میومد پاریس باهاش میومدم اینجا...عاشق غذاهاش بودم
_بچگیات خیلی با مزه بودی
+از کجا دیدی منو؟!
_البوم عکساتو دیدم
با تعجب گفت:
+اونو از کجا پیدا کردی؟!
_اون روز که رفتیم گونگجین...بعد توخونه تنها بودم...تو اتاقت پیداش کردم
+دیگه چی دیدی؟
_یه نقاشی
+خوشگل کشیدمت؟!
با تعجب گفتم:
_من بودم؟!
+اره ...خیلی وقت گذاشتم روش تا تمومش کردم
_وااای باورم نمیشههههههه
خندید
+هنوز خیلی چیزا مونده که نمیدونی
_خب میخوام بدونم...
+غذاتو بخور بهت میگم
شروع کردم تند تند غذا خوردن...خندید
+ارووووم
_نمیخوام باید بگی...
+اروم بخور پرت نشه توگلوت...
_باشه...
مثلا اروم اروم غذامو خوردم...ته زودتر از من تموم کرده بود...وقتی تموم کردم گفتم:
_اخیش تموم
+پس بدو بریم
سرمو تکون دادم و از جام پاشدم
و باهم رفتیم سمت پیرمرده و ازش تشکر کردیم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
_خب الان میخوایم کجا بریم؟!
+تاوقتی شب بشه میخوام همینطوری بچرخیم
۵.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.