شب چخبره؟!
_شب چخبره؟!
+کم سوال بپرس دختر
خندیدم
_خب بگو دیگههههه
+نمیگم
اروم زدم ب بازوش
_خیلی بدی
+بدمولی تو تیم توعم
با لبخند نگاش کردم
_قشنگ بلدی کاریکنی همه چی یادم بره ها
+بله که همینطوره
همونلحظه گوشیش زنگ خورد
به صفحه گوشی که نگاه کرد اخم کرد
_کیه؟
+بزار ببینم چی میخواد
جواب داد
+الو تهیونگ.....چرا داد میزنی....اره مشکلی نیست...الان میام خونه....
و گوشیو قطع کرد انداخت رو داشبورد
_چی میگه؟!
+نمیدونم...
و دور زد راه افتاد سمت خونه...
وقتی رسیدیم کوک دمدربود...
ته پیاده شد رفت سمتش یهو کوک یهمشت خوابوند توصورت ته
از ماشین پیاده شدم دوییدم سمتشون و دست کوک گرفتم
_معلوم هست داری چیکارمیکنی کوک؟
داد زد
+هردوشونو ازم گرفتی...رائل بس نبود...یونا روهم ازم گرفتی؟
ته محکم یه سیلی خوابوند توگوش کوک و داد زد
+دفعه اخرت باشه اسمرائلومیاری...اینکه اون هرزه هم نمیخوادت به من مربوط نیست
کوک اروم گفت:
+بهشنگو هرزه...یونا هنوزم منو میخواد
ته پوزخند زد
+اگه میخواستت اینطوری اویزون من نبود
کوک یقه ته رو گرفت که دستشو کشیدم
رو کرد سمتم
+رائل مطمنی دوسش داری؟!
به ته نگاه کردم که داشت از دماغش خونمیومد... احساس کردم قلبم درد گرفت...
روکردم سمت کوک
_اره...میخوامش...بیشتر از خودم
پوزخند زد...
+میخواستیش و چند روز خونه من موندی؟!چرا ازش فرار میکردی؟
پوزخند زدم
_فکر نمیکردم یه روز این حرفا رو ازت بشنوم...خیلی عوض شدی کوک...خیلی
ته یقه کت کوک رو کشید و برد دنبال خودش اونور تر باهم حرف زدن...
واقعا باورم نمیشد اینی که اینجاست همون کوکه سابقه...
چند دقیقه بعد کوک کلافه دستی توموهاش کشید و روکرد سمتم...صورتش خیس اشک بود...
بعد از چند ثانیه بدون اینکه چیزی بگه رفت
#صدای_تو
#p57
+کم سوال بپرس دختر
خندیدم
_خب بگو دیگههههه
+نمیگم
اروم زدم ب بازوش
_خیلی بدی
+بدمولی تو تیم توعم
با لبخند نگاش کردم
_قشنگ بلدی کاریکنی همه چی یادم بره ها
+بله که همینطوره
همونلحظه گوشیش زنگ خورد
به صفحه گوشی که نگاه کرد اخم کرد
_کیه؟
+بزار ببینم چی میخواد
جواب داد
+الو تهیونگ.....چرا داد میزنی....اره مشکلی نیست...الان میام خونه....
و گوشیو قطع کرد انداخت رو داشبورد
_چی میگه؟!
+نمیدونم...
و دور زد راه افتاد سمت خونه...
وقتی رسیدیم کوک دمدربود...
ته پیاده شد رفت سمتش یهو کوک یهمشت خوابوند توصورت ته
از ماشین پیاده شدم دوییدم سمتشون و دست کوک گرفتم
_معلوم هست داری چیکارمیکنی کوک؟
داد زد
+هردوشونو ازم گرفتی...رائل بس نبود...یونا روهم ازم گرفتی؟
ته محکم یه سیلی خوابوند توگوش کوک و داد زد
+دفعه اخرت باشه اسمرائلومیاری...اینکه اون هرزه هم نمیخوادت به من مربوط نیست
کوک اروم گفت:
+بهشنگو هرزه...یونا هنوزم منو میخواد
ته پوزخند زد
+اگه میخواستت اینطوری اویزون من نبود
کوک یقه ته رو گرفت که دستشو کشیدم
رو کرد سمتم
+رائل مطمنی دوسش داری؟!
به ته نگاه کردم که داشت از دماغش خونمیومد... احساس کردم قلبم درد گرفت...
روکردم سمت کوک
_اره...میخوامش...بیشتر از خودم
پوزخند زد...
+میخواستیش و چند روز خونه من موندی؟!چرا ازش فرار میکردی؟
پوزخند زدم
_فکر نمیکردم یه روز این حرفا رو ازت بشنوم...خیلی عوض شدی کوک...خیلی
ته یقه کت کوک رو کشید و برد دنبال خودش اونور تر باهم حرف زدن...
واقعا باورم نمیشد اینی که اینجاست همون کوکه سابقه...
چند دقیقه بعد کوک کلافه دستی توموهاش کشید و روکرد سمتم...صورتش خیس اشک بود...
بعد از چند ثانیه بدون اینکه چیزی بگه رفت
#صدای_تو
#p57
۶.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.