رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۷۲
ارسلان: نوچ
دیانا: خودمو شیدم سمت پرتگاه تخت و همونجا دراز کشیدم درسته هنوز بغلم بود اما یکم واصله بود
ارسلان: کمرشو با کف دستم گرفتم و چرخوندم سما خودم که دو دور قل خورد نشست تو بغلم دستمو روی موهاش گذاشتم و ناز کردم ریکشن خاصی نداشت
دیانا: خوب دروغ چرا دلم تنگ شده بود
ارسلان: میدونی الان چند روزه منو اسیر و ابیر خودت کردی دختر
دیانا: لبخندی زدم که از چشاش دور نموند یهو لباشو محکم کوبید به لبام از تعجب چشام اندازه توپ تنیس شد ولی اون با آرامش افتاده بود به جون لبام یه جوری م.ی.ک میزد که مطمئن بودم کبود شده
ارسلان: از لباش جدا شدم و نگاهی به صورتش کردم
پارت ۷۲
ارسلان: نوچ
دیانا: خودمو شیدم سمت پرتگاه تخت و همونجا دراز کشیدم درسته هنوز بغلم بود اما یکم واصله بود
ارسلان: کمرشو با کف دستم گرفتم و چرخوندم سما خودم که دو دور قل خورد نشست تو بغلم دستمو روی موهاش گذاشتم و ناز کردم ریکشن خاصی نداشت
دیانا: خوب دروغ چرا دلم تنگ شده بود
ارسلان: میدونی الان چند روزه منو اسیر و ابیر خودت کردی دختر
دیانا: لبخندی زدم که از چشاش دور نموند یهو لباشو محکم کوبید به لبام از تعجب چشام اندازه توپ تنیس شد ولی اون با آرامش افتاده بود به جون لبام یه جوری م.ی.ک میزد که مطمئن بودم کبود شده
ارسلان: از لباش جدا شدم و نگاهی به صورتش کردم
- ۳.۵k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط