ازدواج اجباری
پارت 46
بابای جیمین : میدونم دخترم جیمین تورو خیلی عذاب داده ، من دوست داشتم وارژم از تو باشه چون تو خیلی خوشگل تر و مهربون تر از یونایی
خودمم میدونم یونا میخاد مال اموال جیمینو بالا بکشه ولی من نمیذارم .
ات : مرسییی ..شما خیلی مهربونید پدر
حتی از پدر خودم مهربون ترید 🥺
بابای جیمین : حالا عب نداره بیا بشین پیش ما یه چایم بیار دستت درد نکنه
ات : حتما الان میریزم ..
بابای جیمین رفت و ات چای ریخت و برد
ات : بفرمایید چای
عمع جیمین : شاید تو چایش سم باشه من نمیخورم
ات : عب نداره بیشترم میمونه چای 😔😂
عمه جیمین عصبانی شد و کل سینی چای رو خالی کرد رو ات ...
عمع جیمین : میخای بهت بفهمونم کی هستی ؟
هوم؟
تو فقط یه ه..رزه ای
که هیچ جایی تو خانواده ما نداری ..
میدونستی ؟
تو یه دختر فقیر و پ..ستی ..
فهمیدی ؟
ات چیزی نگفت و رفت بالا
کل تنش سوخته بود بخاطر چای
چایش خیلی داغ بود ...!
ات : هق..هق..خدایا من چه گناهی کردم ها ؟
خدایااا😭
هق..هق..
من دیگه جایی تو این دنیا ندارمم😭
-----------------------------------♡
ویو ات :
رفتم دوش گرفتم ...
دیدم در اتاق رو میزنن
ات : بله ؟
جیمین : منم..نمیام تو بیا پماد سوختگی بگیر بزن ..
ات : مرسیی
جیمین: امیدوارم این کارم برات باعث فکر خیال نشه 😒
ات چیزی نگفت و درو بست
پماد هارو مالیدم روی بدنم ..
اتاقم رو مرتب کردم ..
لباسامو شستم و هنوز مهمون ها نرفته بودن
که دیدم صدایی از پایین میاد ..
جیمین : یونا..یونا...(با داد)
لایکـ؟✨🍒
بابای جیمین : میدونم دخترم جیمین تورو خیلی عذاب داده ، من دوست داشتم وارژم از تو باشه چون تو خیلی خوشگل تر و مهربون تر از یونایی
خودمم میدونم یونا میخاد مال اموال جیمینو بالا بکشه ولی من نمیذارم .
ات : مرسییی ..شما خیلی مهربونید پدر
حتی از پدر خودم مهربون ترید 🥺
بابای جیمین : حالا عب نداره بیا بشین پیش ما یه چایم بیار دستت درد نکنه
ات : حتما الان میریزم ..
بابای جیمین رفت و ات چای ریخت و برد
ات : بفرمایید چای
عمع جیمین : شاید تو چایش سم باشه من نمیخورم
ات : عب نداره بیشترم میمونه چای 😔😂
عمه جیمین عصبانی شد و کل سینی چای رو خالی کرد رو ات ...
عمع جیمین : میخای بهت بفهمونم کی هستی ؟
هوم؟
تو فقط یه ه..رزه ای
که هیچ جایی تو خانواده ما نداری ..
میدونستی ؟
تو یه دختر فقیر و پ..ستی ..
فهمیدی ؟
ات چیزی نگفت و رفت بالا
کل تنش سوخته بود بخاطر چای
چایش خیلی داغ بود ...!
ات : هق..هق..خدایا من چه گناهی کردم ها ؟
خدایااا😭
هق..هق..
من دیگه جایی تو این دنیا ندارمم😭
-----------------------------------♡
ویو ات :
رفتم دوش گرفتم ...
دیدم در اتاق رو میزنن
ات : بله ؟
جیمین : منم..نمیام تو بیا پماد سوختگی بگیر بزن ..
ات : مرسیی
جیمین: امیدوارم این کارم برات باعث فکر خیال نشه 😒
ات چیزی نگفت و درو بست
پماد هارو مالیدم روی بدنم ..
اتاقم رو مرتب کردم ..
لباسامو شستم و هنوز مهمون ها نرفته بودن
که دیدم صدایی از پایین میاد ..
جیمین : یونا..یونا...(با داد)
لایکـ؟✨🍒
۶۴.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.