درخواستی
#درخواستی
part: ⁴
با تکون های یه نفر از خواب پریدی ...به دور اطراف خیره شدی ... یو آ بود !
ا/ت : چی شده؟!
یو آ: ا/ت ...م...من متأسفم...راستش .....
داشتی به عذر خواهی های یو آ گوش میدادی و هی بیشتر از قبل به حرفی که میخواست بزنه فکر میکردی و میترسیدی ....
ا/ت: جونکوک....اون اينجاست ...مگه نه؟!(بغض)
یو آ: من واقعا متأسفم...م..من نمیدونم اصلا این جا رو از کجا پیدا کرده ....
ا/ت: اشکال نداره ....
سعی میکردی یو آ رو اروم کنی که یهو یه نفر دستت رو کشید و بزور از جا بلندت کرد ....
سرت رو بالا اوردی و با جونکوک روبه رو شدی ..سعی کردی خودت رو ازش دوری کنی اما اون اجازه نمیداد....
ا/ت: چیه از اون موقع که یه زنه نازا بودم که نمیخواستیش ...حالا چی شده ؟!(عصبی)
جونکوک: با من بحث نکن ا/ت ....
ا/ت: کی بهت گفت باردارم!!!
جونکوک: ...نمیدونم چطوره از دختر خالت بپرسی...!
با نیشخند به یو آ نگاه کرد و با این نگاه حرفش رو کامل کرد ....
ا/ت: صبر کن چی ؟! ....یعنی(برگشتی سمت یو آ) ....تو بهش گفتی ؟! ...تو ..تو که گفتی...
یهو جونکوک دستش رو انداخت زیره پات و براید استایل بغلت کرد ....
ا/ت: ولم کن ...ولم کن جونکوککککک(جیغ)
بدون توجه به صدای تو از خونه زد بیرون و سواره ماشین کردِت ....
ا/ت: فقط بخاطر بَچَس ها ...میدونم دیگه بچه که به دنیا بیاد دیگه مَنو نمیخوای دیگه واست مهم نیستم ! اصلا از اول هم نبودم !
جونکوک: میشه بس کنی !
ا/ت: بس کنم ؟! ....هه تو من رو مثل یه آشغال از خونَت پرت کردی بیرون بعد انتظار داری بازم هرچی گفتی بگم چشم! ....واقعا که روداری ...!
جونکوک: باشه ببخشید...یه غلطی کردم دیگه ...
ا/ت: میشه بزاری با این حرف ها قانع نشم ! ....تو من رو ....
جونکوک: ا/ت بس کن ...(داد )
ساکت شدی و به صورته پر از خَشمِش خیره شدی !... تاحالا اینجوری ندیده بودیش!
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد ....اما تو دست بردار نبودی ! باید بهش میفهموندی که چه اشتباهی کرده ....پس ....
ادامه دارد....
part: ⁴
با تکون های یه نفر از خواب پریدی ...به دور اطراف خیره شدی ... یو آ بود !
ا/ت : چی شده؟!
یو آ: ا/ت ...م...من متأسفم...راستش .....
داشتی به عذر خواهی های یو آ گوش میدادی و هی بیشتر از قبل به حرفی که میخواست بزنه فکر میکردی و میترسیدی ....
ا/ت: جونکوک....اون اينجاست ...مگه نه؟!(بغض)
یو آ: من واقعا متأسفم...م..من نمیدونم اصلا این جا رو از کجا پیدا کرده ....
ا/ت: اشکال نداره ....
سعی میکردی یو آ رو اروم کنی که یهو یه نفر دستت رو کشید و بزور از جا بلندت کرد ....
سرت رو بالا اوردی و با جونکوک روبه رو شدی ..سعی کردی خودت رو ازش دوری کنی اما اون اجازه نمیداد....
ا/ت: چیه از اون موقع که یه زنه نازا بودم که نمیخواستیش ...حالا چی شده ؟!(عصبی)
جونکوک: با من بحث نکن ا/ت ....
ا/ت: کی بهت گفت باردارم!!!
جونکوک: ...نمیدونم چطوره از دختر خالت بپرسی...!
با نیشخند به یو آ نگاه کرد و با این نگاه حرفش رو کامل کرد ....
ا/ت: صبر کن چی ؟! ....یعنی(برگشتی سمت یو آ) ....تو بهش گفتی ؟! ...تو ..تو که گفتی...
یهو جونکوک دستش رو انداخت زیره پات و براید استایل بغلت کرد ....
ا/ت: ولم کن ...ولم کن جونکوککککک(جیغ)
بدون توجه به صدای تو از خونه زد بیرون و سواره ماشین کردِت ....
ا/ت: فقط بخاطر بَچَس ها ...میدونم دیگه بچه که به دنیا بیاد دیگه مَنو نمیخوای دیگه واست مهم نیستم ! اصلا از اول هم نبودم !
جونکوک: میشه بس کنی !
ا/ت: بس کنم ؟! ....هه تو من رو مثل یه آشغال از خونَت پرت کردی بیرون بعد انتظار داری بازم هرچی گفتی بگم چشم! ....واقعا که روداری ...!
جونکوک: باشه ببخشید...یه غلطی کردم دیگه ...
ا/ت: میشه بزاری با این حرف ها قانع نشم ! ....تو من رو ....
جونکوک: ا/ت بس کن ...(داد )
ساکت شدی و به صورته پر از خَشمِش خیره شدی !... تاحالا اینجوری ندیده بودیش!
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد ....اما تو دست بردار نبودی ! باید بهش میفهموندی که چه اشتباهی کرده ....پس ....
ادامه دارد....
- ۳۲.۹k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط