از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت13

#جیمین

هنوز توی بهت بودم..اون حرفی که زد.‌..یعنی چی عاشق شده؟

بعد از اینکه رفت داخل اتاق تهیونگ راه افتادم تا برم پیش کوک ببینم قضیه چیه!!

در زدم و رفتم داخل
+جونگ کوک میشه با هم حرف بزنیم؟
_آره بیا بشین

رفتم و روی صندلی نشستم
+یه راست میرم سر اصل مطلب..بین تو و سوجی چیزی هست؟

جا خورده نگام کرد...

+جواب بده...چیزی هست؟

_جیمین..

+فقط یه کلمه آره یا نه

_آره...امروز بهش گفتم که دوستش دارم

+دِ آخه من به تو چی بگم...

_لطفا عصبانی نشو..من واقعا دوسش دارم...

صدای نامجون از پشت سرم اومد: از اون عصبانی نیستیم از این عصبانی ایم که  چرا اول به ما نگفتی!

برگشتم پشت سرمو نگاه کردم هر پنج تاشون بودن
جونگ کوک:نامجو...

نامجون:هیسسسس...بیخیال دیگه

یونگی:داداش کوچیکه عاشق شده اونم عاشق کی ...عزیز دردونمون!

+بچه ها سوجی کجاست؟

تهیونگ:تو اتاق من خوابش برد

+آها...میخواستم یه چیزی بهتون بگم...نظرتون چیه سوجی رو بیاریم واسه کنسرت؟

جین:نه میاد اذیت میشه

جیهوپ:آره راست میگه

+نه منظورم این بود که باهامون بخونه...

__چیییییی.؟
+با کمپانی حرف زدم قبول کردن..صدای سوجی هم که شنیدین ..واقعا خوبه!

جونگ کوک:موافقم

همشون موافقت خودشون و اعلام کردن فقط مونده خودش..باید آبجی لجبازمو بسپارم دست کوک تا راضیش کنه بیاد روی استیج..

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۳)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

فیک(خواهر ناتنی من) ادامه پارت ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط