داستان من وتو p31
یونگی مضطرب شد:چ..چی ینی ...ینی چی؟
یوری: ینی عاشق شدی( داد )
کوک:کی عاشق شده؟
یوری:یونگی!
یوری از خنده دست و پاش شل شده بوده بود!
و کوک هم خودشو کنترل میکرد تا خفیف بخنده!
یونگی:بی مزه ها!
_دقیقا!
کوک:چیه منم عاشق شدم خوب!
_ کیه؟
کوک:صدات نمیاد.... الانم صداتو ندارم... اِ.. دیدی آروم داره صدا میکنه من رفتم بای...
وسریع جیم شد!
_مشکوک میزد ها!
گوشی بورام زنگ خورد:الو...
و با شنیدن شخص پشت گوشی جیغی بلند کشید!
_یونااااااااااااااااااااااا!
یونا:دختره ی بی جنبه.. علاوه بر من ساکنین خونه رو هم کر کردی؟
_دوساله ازت خبر ندارم گاووووو!
یونا:مودب باش دختر! با این کاری که الان کردی میترسم خبر جدیدو بگم!
یونگی :نترس من مراقبم.. یه طوری دهنشو میدوزم حالا... تو بگو!
جیهوپ:چتهههه؟بورام چرا نمیذاری یه خواب خوب داشته باشیم ها؟
یونا :به نظر اونجا شلوغ میاد!
جیمین :اون خبرتو بگو!
_شماها کی اومدین اینجا!
مینجی:جیغت تا 7 تا دنیای بعدی رفته.. خدا پنبه گذاشته تو گوشش و داره کاراشو میکنه دیگه:/
یونا:من قراره امروز برگردم سئوللللل( داد)
_چیییییییی؟
و حضار محترم گوشیاشونو گرفتن...
یونا:یکی قول داده بود دهنتو ببنده!
یونگی:سوزن و نخ نداشتم! خیاطی ام بلد نبودم!
_کی میای؟
امروز ساعت 4 صب میرسیم!
جیهوپ:میرسیم؟
و بورام چشم غره میره...
یونا:ببخشید ولی نامجون هیونگ هم میاد..
ایندفه جیمین و کوک و بورام باهم داد زدن...
_باورم نمیشههههههههه!
کوک:زندگی روی خوششو نشونمون داد با لاخره!
جیمین: این یه معجزه اس جونگ کوک!
یونا:یه چیز دیگه!
جیهوپ:تروخدا یونا بسه گوش نموند برامون!
مینجی:الو؟ حراست بهشتیان؟ من دارم میمیرم...
یونا در سکوتی متعلق گفت:جین هیونگ هم میخواد بیاد!
کوک:قندم افتاد...
جیمین:من قلبم ریخت!
_یونا بسه دیگه اونا خودشون بهم زنگ میزدن میگفتن!
یونا :منم دارم تئوری میدم.. آخه چن تا از همکارا بهم گفتن!
_پس قطعی نیست!
نامجون: من که میام!
یونا: برنامه هاتو نو بریزین..نامجون هیونگ میاد!
جیمین:از شدت ذوق دهنم باز نمیشه!
جیهوپ:من که رفتم برنامه هامو بچینم..
مینجی:منم اومدم!
یوری: ینی عاشق شدی( داد )
کوک:کی عاشق شده؟
یوری:یونگی!
یوری از خنده دست و پاش شل شده بوده بود!
و کوک هم خودشو کنترل میکرد تا خفیف بخنده!
یونگی:بی مزه ها!
_دقیقا!
کوک:چیه منم عاشق شدم خوب!
_ کیه؟
کوک:صدات نمیاد.... الانم صداتو ندارم... اِ.. دیدی آروم داره صدا میکنه من رفتم بای...
وسریع جیم شد!
_مشکوک میزد ها!
گوشی بورام زنگ خورد:الو...
و با شنیدن شخص پشت گوشی جیغی بلند کشید!
_یونااااااااااااااااااااااا!
یونا:دختره ی بی جنبه.. علاوه بر من ساکنین خونه رو هم کر کردی؟
_دوساله ازت خبر ندارم گاووووو!
یونا:مودب باش دختر! با این کاری که الان کردی میترسم خبر جدیدو بگم!
یونگی :نترس من مراقبم.. یه طوری دهنشو میدوزم حالا... تو بگو!
جیهوپ:چتهههه؟بورام چرا نمیذاری یه خواب خوب داشته باشیم ها؟
یونا :به نظر اونجا شلوغ میاد!
جیمین :اون خبرتو بگو!
_شماها کی اومدین اینجا!
مینجی:جیغت تا 7 تا دنیای بعدی رفته.. خدا پنبه گذاشته تو گوشش و داره کاراشو میکنه دیگه:/
یونا:من قراره امروز برگردم سئوللللل( داد)
_چیییییییی؟
و حضار محترم گوشیاشونو گرفتن...
یونا:یکی قول داده بود دهنتو ببنده!
یونگی:سوزن و نخ نداشتم! خیاطی ام بلد نبودم!
_کی میای؟
امروز ساعت 4 صب میرسیم!
جیهوپ:میرسیم؟
و بورام چشم غره میره...
یونا:ببخشید ولی نامجون هیونگ هم میاد..
ایندفه جیمین و کوک و بورام باهم داد زدن...
_باورم نمیشههههههههه!
کوک:زندگی روی خوششو نشونمون داد با لاخره!
جیمین: این یه معجزه اس جونگ کوک!
یونا:یه چیز دیگه!
جیهوپ:تروخدا یونا بسه گوش نموند برامون!
مینجی:الو؟ حراست بهشتیان؟ من دارم میمیرم...
یونا در سکوتی متعلق گفت:جین هیونگ هم میخواد بیاد!
کوک:قندم افتاد...
جیمین:من قلبم ریخت!
_یونا بسه دیگه اونا خودشون بهم زنگ میزدن میگفتن!
یونا :منم دارم تئوری میدم.. آخه چن تا از همکارا بهم گفتن!
_پس قطعی نیست!
نامجون: من که میام!
یونا: برنامه هاتو نو بریزین..نامجون هیونگ میاد!
جیمین:از شدت ذوق دهنم باز نمیشه!
جیهوپ:من که رفتم برنامه هامو بچینم..
مینجی:منم اومدم!
۳.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.