بر گو که چه می جویم بنما که چه می خواهم

بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟

از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم

در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم

گر مهر نیم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟

در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم

ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم

آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم


#سیمین_بهبهانی
دیدگاه ها (۱)

تو...هی تو...چگونه لبانت لبخند را معنا میکند؟،هنگامیکه گزمه ...

زندگی محبس بی دیواری ست و تو محکوم به حبس ابدی و عدالت ستم م...

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ,نمیخواهم بدانم کوزه گر از خا...

تنهایی از جایی شروع شد، کهشک مان به عاشقانه ها افتاد..دل هام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط