تنهایی از جایی شروع شد که

تنهایی از جایی شروع شد، که
شک مان به عاشقانه ها افتاد..
دل هامان را به بی اعتمادی گره زدیم تا
احساس در مویرگ های قلب مان،
ناباور شود به عشقی که
حقانیت اش به تار مویی از شک بند است..
از یار به جای آرامش، بهانه جُستیم تا
تا شانه به شانۀ او، سایه به سایۀ تنهایی قدم برداریم..

تنهایی از جایی شروع شد که
احساس مان به عشق آلزایمر گرفت.. و
آغوش مان به رسالتِ آرامش کافر شد..
از احتمالاتِ شک، به یقینِ خیانت رسیدیم تا
حقِ عشق را کفِ دستِ جدایی بگذاریم..

#حمیدرضا_هندی


+ ممنون تان هستم که در صورت بازنشر، با نام نویسنده به اشتراک می گذارید..
دیدگاه ها (۱)

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ,نمیخواهم بدانم کوزه گر از خا...

بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛چون شد که در این وا...

سلام...امروزقشنگ ترین نگاهت را به چشم هایت بزن ؛ میخواهم عمی...

من پذیرفتم که عشق افسانه استاین دل درد آشنا دیوانه استمیروم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط