pt12
pt12
بعد که تموم شد بغلم کرد بردم تو اتاق ا.ت:کوکی کوک:جانم هیچی نگو خوب میشی خوابوندم رو تخت سرمو بوسید خوابیدم
چند مین بعد
با حس گرما زیر گردنم چشمامو باز کردم کوک بود خواب بود یه دستش رو شکمم بود سرشم زیر گردنم لبخندی زدم و صورتشو با پشت دستم نوازش کردم که بیدار شد کوک:بهتری بیب؟ سرمو تکون دادم صورتمو بوسید و بغلم کرد محکم کوک:خیلی ترسیدم نباید دیگه تنهات بزارم لبخند زدم ا.ت:پس کارت چی؟ اخم کرد کوک:تو به فکره کارمی آره؟ صورتشو نزدیک صورتم کرد بوسیدمش ا.ت:عزیزم من به فکرتم وگرنه از خدامه پیشم باشه لبامو محکم بوسید و گاز گرفت جدا شد گردنمو بو کرد و بوسید همون موقع در زدن بادیگارد:قربان اون خدمتکار تو اتاق قرمزه ا.ت:اون خدمتکار کوک:باید تقاص کارشو پس بده و از اتاق رفت بیرون پاشدم نشستم بعدش آجوما اومد تو آجوما:دخترم بهتری ا.ت:خوبم آجوما آجوما:برات سوپ درست کردم ا.ت:ممنون خود آجوما بهم سوپ رو داد خوردم که کوک اومد تو که یکی از دکمه های پیرهنش کنده شده بود آجوما رفت بیرون کوک اومد خوابید روم سرشو برد تو گردنم دوتا دستامو گرفت برد کنار سرم ا.ت:چرا انقدر بهم ریخته ای؟ کوک:اونی که باعث حال بدت شد رو کشتم ا.ت:چی؟کشتیش کوک:کسی حق نداره حتی نگات کنه اینارو با صدای بمش گفت لبخندی زدم دستاشو برداشت نگام کرد نزدیک صورتم شد دستمو رو شونش گذاشتم و نوازشش کردم لباشو بوسیدم اونم لبامو بین دندوناش گرفت و مکایه محکمی زد دستامو دور گردنش انداختم کنار کمرمو نوازش کرد
بعد که تموم شد بغلم کرد بردم تو اتاق ا.ت:کوکی کوک:جانم هیچی نگو خوب میشی خوابوندم رو تخت سرمو بوسید خوابیدم
چند مین بعد
با حس گرما زیر گردنم چشمامو باز کردم کوک بود خواب بود یه دستش رو شکمم بود سرشم زیر گردنم لبخندی زدم و صورتشو با پشت دستم نوازش کردم که بیدار شد کوک:بهتری بیب؟ سرمو تکون دادم صورتمو بوسید و بغلم کرد محکم کوک:خیلی ترسیدم نباید دیگه تنهات بزارم لبخند زدم ا.ت:پس کارت چی؟ اخم کرد کوک:تو به فکره کارمی آره؟ صورتشو نزدیک صورتم کرد بوسیدمش ا.ت:عزیزم من به فکرتم وگرنه از خدامه پیشم باشه لبامو محکم بوسید و گاز گرفت جدا شد گردنمو بو کرد و بوسید همون موقع در زدن بادیگارد:قربان اون خدمتکار تو اتاق قرمزه ا.ت:اون خدمتکار کوک:باید تقاص کارشو پس بده و از اتاق رفت بیرون پاشدم نشستم بعدش آجوما اومد تو آجوما:دخترم بهتری ا.ت:خوبم آجوما آجوما:برات سوپ درست کردم ا.ت:ممنون خود آجوما بهم سوپ رو داد خوردم که کوک اومد تو که یکی از دکمه های پیرهنش کنده شده بود آجوما رفت بیرون کوک اومد خوابید روم سرشو برد تو گردنم دوتا دستامو گرفت برد کنار سرم ا.ت:چرا انقدر بهم ریخته ای؟ کوک:اونی که باعث حال بدت شد رو کشتم ا.ت:چی؟کشتیش کوک:کسی حق نداره حتی نگات کنه اینارو با صدای بمش گفت لبخندی زدم دستاشو برداشت نگام کرد نزدیک صورتم شد دستمو رو شونش گذاشتم و نوازشش کردم لباشو بوسیدم اونم لبامو بین دندوناش گرفت و مکایه محکمی زد دستامو دور گردنش انداختم کنار کمرمو نوازش کرد
۱۳.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.