"I fell in love with someone'' (P13)
"I fell in love with someone'' (P13)
#جمهوری_اسلامی_ایران
داشت نزدیکم میومد...که...از پشت منو گرفت به خودش نزدیک کرد...
ا.ت : داری چیکار میکنی *داره سعی میکنه تقلا کنه*
کوک : *فقط یه چشم های ا.ت زل میزنه*
ا.ت : من ازت متنفرم فک نکن ازت خوشم بیاد
کوک : همون قدری که ازم متنفرم دوست دارم
ا.ت" وقتی این حرف زد چشم هامو تا حد وا کردم....یعنی...منو دوست داره....دیدم داشت نزدیک صورتم میشد....وقتی به لب هام زل زد سریع تقلا کردم رفتم بیرون....
کوک : عجب دختره ایه
خ جئون : بلاخره اومدین چیکار میکردین که دیر کردین...
کوک : سعی کردم ا.ت رو بب...اههه
*ا.ت زد به پای کوک*
یوری و لیا حسابی شوکه شدن از این حرف کوک*
پ کوک (گیج نشید آقای جئون همون پ کوک) : معلومه*نیشخند*
از زبان کوک : ا.ت ازش معلوم بود خیلی خجالت کشیده وقتی خجالت میشه لپ هاش سرخ میشه دلم میخواد اون لپ های سرخش بخورم...نمیدونم این دختر کی به دلم نشست...
ا.ت" داشتم میز جمع میکردم که لیا اومد...
لیا : میبینم بهت خوش میگذره..
ا.ت : تو که انقد فشاری شدی حالا چرا رو سر من خالی میکنی...
لیا : من تورو میکشم خودت میبینی..*رفت*
شب ویو :
ا.ت" رفتم اتاق کوک رو تخت دراز کشیده بود سرش تو اون گوشی بود رفتم کنارش نشستم به حرف های لیا فکر میکردم که از جونم چی میخواد....
کوک : از چی ناراحتی
ا.ت : هیچی...
کوک : انقدر دروغ نگو بگو از چی ناراحتی
ا.ت : لی...*نفس عمیق* لیا
کوک : چی بهت گفته اون...
ا.ت : همش گیرم میده خودشو فرض میکنه خانم این عمارت هست...*بغض*
کوک : بعد تو هم به حرف هاش گوش میدی
ا.ت : هیچ وقت هق دست از هقق سرم بر نمیدارن*گریه*
ادامه..داره..
#جمهوری_اسلامی_ایران
داشت نزدیکم میومد...که...از پشت منو گرفت به خودش نزدیک کرد...
ا.ت : داری چیکار میکنی *داره سعی میکنه تقلا کنه*
کوک : *فقط یه چشم های ا.ت زل میزنه*
ا.ت : من ازت متنفرم فک نکن ازت خوشم بیاد
کوک : همون قدری که ازم متنفرم دوست دارم
ا.ت" وقتی این حرف زد چشم هامو تا حد وا کردم....یعنی...منو دوست داره....دیدم داشت نزدیک صورتم میشد....وقتی به لب هام زل زد سریع تقلا کردم رفتم بیرون....
کوک : عجب دختره ایه
خ جئون : بلاخره اومدین چیکار میکردین که دیر کردین...
کوک : سعی کردم ا.ت رو بب...اههه
*ا.ت زد به پای کوک*
یوری و لیا حسابی شوکه شدن از این حرف کوک*
پ کوک (گیج نشید آقای جئون همون پ کوک) : معلومه*نیشخند*
از زبان کوک : ا.ت ازش معلوم بود خیلی خجالت کشیده وقتی خجالت میشه لپ هاش سرخ میشه دلم میخواد اون لپ های سرخش بخورم...نمیدونم این دختر کی به دلم نشست...
ا.ت" داشتم میز جمع میکردم که لیا اومد...
لیا : میبینم بهت خوش میگذره..
ا.ت : تو که انقد فشاری شدی حالا چرا رو سر من خالی میکنی...
لیا : من تورو میکشم خودت میبینی..*رفت*
شب ویو :
ا.ت" رفتم اتاق کوک رو تخت دراز کشیده بود سرش تو اون گوشی بود رفتم کنارش نشستم به حرف های لیا فکر میکردم که از جونم چی میخواد....
کوک : از چی ناراحتی
ا.ت : هیچی...
کوک : انقدر دروغ نگو بگو از چی ناراحتی
ا.ت : لی...*نفس عمیق* لیا
کوک : چی بهت گفته اون...
ا.ت : همش گیرم میده خودشو فرض میکنه خانم این عمارت هست...*بغض*
کوک : بعد تو هم به حرف هاش گوش میدی
ا.ت : هیچ وقت هق دست از هقق سرم بر نمیدارن*گریه*
ادامه..داره..
۱۲.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.