"I fell in love with someone'' (P12)
"I fell in love with someone'' (P12)
#جمهوری_اسلامی_ایران
ویو صبح :
از زبان ا.ت :
با آلارم مسخره بیدار شدم، اههه کی تو این ساعت کار میکنه...دختر بزرگترین مافیا بیاد کار کنه...به دور ورم زل زدم دیدم کوک کنارم خوابیده...این اولین بارمون هست که کنار هم خوابیدیم ولی...چرا هیچی نپوشیدهههههه....خواستم بیدارش کنم ولی.....دلم ..نیومد خواب خرگوشیش بیدار کنم(منه مرگگگگگ) حتی تو خواب هم اخم میکنه، از تخت آروم بلند شدم رفتم یه دوش نیم ساعت گرفتم استایلم پوشیدم رفتم پایین بله لیا هم بود رفتم پیش یوری هانول...
ا.ت : صبحتون بخیر
یوری : صبح توهم بخیر*سرد*
هانول : صبح توهم بخیر
ا.ت : خب من باید چیکار کن...
لیا : برو ظرف هارو بشور بعدش برو حیاط بشور آماده کردن صبحونه هم با تو...
ا.ت : ببخشید کسی از تو نظر نخواست که بیام از تو دستور بگیرم
یوری : حرف نباشه ا.ت، هرکاری که میگه باید انجام بدی*سرد*
یوری از آشپزخونه رفت*
ذهن ا.ت : از کی خودشو خانم عمارت کرد وای اینجا انگار جهنمه...
چند ساعت بعد :
کل کار هارو کردم داشتم میز آماده میکردم که خانم جئون و آقای جئون اومدن...
ا.ت : صبحتون بخیر
خانم جئون و اقا : صبح توهم بخیر...
جئون : جونگکوک کجاست؟
ا.ت : فک کنم هنوز خوابه من میرم بیدارش کنم...
ا.ت" رفتم اتاقمون دیدم کوک داشت پیرهن تنش میکرد سریع جلو چشامو گرفتم...
کوک : ببینم توهم مثل لیا بلد نیستی در بزنی
ا.ت : من از کجا میدونست اینطور میشد
هیچ صدایی ازش نشنیدم دیدم صدایی میشنیدم که انگار داشت نزدیکم میومد...که...ادامه داره...
#جمهوری_اسلامی_ایران
ویو صبح :
از زبان ا.ت :
با آلارم مسخره بیدار شدم، اههه کی تو این ساعت کار میکنه...دختر بزرگترین مافیا بیاد کار کنه...به دور ورم زل زدم دیدم کوک کنارم خوابیده...این اولین بارمون هست که کنار هم خوابیدیم ولی...چرا هیچی نپوشیدهههههه....خواستم بیدارش کنم ولی.....دلم ..نیومد خواب خرگوشیش بیدار کنم(منه مرگگگگگ) حتی تو خواب هم اخم میکنه، از تخت آروم بلند شدم رفتم یه دوش نیم ساعت گرفتم استایلم پوشیدم رفتم پایین بله لیا هم بود رفتم پیش یوری هانول...
ا.ت : صبحتون بخیر
یوری : صبح توهم بخیر*سرد*
هانول : صبح توهم بخیر
ا.ت : خب من باید چیکار کن...
لیا : برو ظرف هارو بشور بعدش برو حیاط بشور آماده کردن صبحونه هم با تو...
ا.ت : ببخشید کسی از تو نظر نخواست که بیام از تو دستور بگیرم
یوری : حرف نباشه ا.ت، هرکاری که میگه باید انجام بدی*سرد*
یوری از آشپزخونه رفت*
ذهن ا.ت : از کی خودشو خانم عمارت کرد وای اینجا انگار جهنمه...
چند ساعت بعد :
کل کار هارو کردم داشتم میز آماده میکردم که خانم جئون و آقای جئون اومدن...
ا.ت : صبحتون بخیر
خانم جئون و اقا : صبح توهم بخیر...
جئون : جونگکوک کجاست؟
ا.ت : فک کنم هنوز خوابه من میرم بیدارش کنم...
ا.ت" رفتم اتاقمون دیدم کوک داشت پیرهن تنش میکرد سریع جلو چشامو گرفتم...
کوک : ببینم توهم مثل لیا بلد نیستی در بزنی
ا.ت : من از کجا میدونست اینطور میشد
هیچ صدایی ازش نشنیدم دیدم صدایی میشنیدم که انگار داشت نزدیکم میومد...که...ادامه داره...
۱۰.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.