part6
part6
_________¯\_(ツ)_/¯__________
سر میز صبحانه:
آسیه : دوروک
دوروک:جانم
-امروز میری شرکت یا نه؟
+آره یکم دیگه باید برم! کاری داشتی؟
-نه همین طوری، کی میای؟ 🙃
+سعی میکنم زود بیام
-باش🥰
(صبحونه رو که خوردن دوروک میره لباس بپوشه ولی آسیه دوباره معدش درد میگیره و میره توالت، دوروک هم که متوجه میشه میره دنبالش وقتی آسیه از توالت اومد بیرون دوروک بش میگه:
دوروک: آسیه چیشده؟ باز معدت درد گرفت
آسیه :نه خوبم نترس🙃
+مطمعنی دیگه؟ اگه میخوای من زنگ میزنم به کرم میگم امروز نمیام شرکت حداقل بریم بیمارستان
-دوروک چن بار بگم خوبم دیگه،
+ باش میرم ولی اگه حالات بد شد سریع زرنگ بزن🥺
-باش قربونت نگران نباش(آروم ل.باش.و میبوسه.دوروک میره بعد هم زنگ میزنه آیبیکه)
آسیه:.............. سلام خوبی
آیبیکه:سلام قربونت تو چطوری؟
-خوبم؛ آیکان چطوره؟ انقدر دلم براش تنگ شده که نمیدونی🥺
*آیکانم خوبه همین الان بزور خوابوندمش😅
-آیبیکه میخوام یچی بت بگم ولی قبلش بگو برک خونست یا نه؟
*نه خونه نیست، براچی؟ دختر داری میترسونیم هااا
- آیبیکه من صبح که بیدار شدم انگار یچی به معدم هجوم اورد و حالت تهوع گرفتم بعد گذشت ولی تقریبا 5دقیقه پیشم همینطوری شدم....
*آسیههههه
-چیههه
*دخترررر نکنه تو........ تو حامله ای؟؟؟؟؟
-آیبیکه قربونت برم سریع جو نده البته .. خودمم فکر کردم ولی به دوروک چیزی نگفتم
*خب دختر بلند شو بیا دنبالم بریم آزمایش بدیم؛ بیبی چک نگرفتی؟
-نه
*خو قبلش برو یه بی بی چک بگیر بعد بیا پیش خودم تا ببینم چی میشه اگه خواستی بعد محض اطمینان میریم آزمایشگاه
-باش یکم دیگه میام فعلا خدافظ
*مراقب خودت باش خدافظ
(آسیه بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد میره تا لباس بپوشه)
از زبون آسیه :بعد از حرف آیبیکه رفتم تا لباس بپوشم بعد هم برم داروخونه رفتم سراغ کمد لباس ها یه شلوار مام استایل کرمی با تیشرت آستین تقریبا بلند سفید ساده یا کتونی سفید موهام رو هم اتو کردم و بستم کیف و سوییچ ماشین و گوشیم رو ورداشتم ، درو بستم و سوار ماشین شدم اول رفتم داروخونه بعد رفتم بیش آیبیکه تقریبا۳۰دقیقه تو راه بودم
_________¯\_(ツ)_/¯__________
سر میز صبحانه:
آسیه : دوروک
دوروک:جانم
-امروز میری شرکت یا نه؟
+آره یکم دیگه باید برم! کاری داشتی؟
-نه همین طوری، کی میای؟ 🙃
+سعی میکنم زود بیام
-باش🥰
(صبحونه رو که خوردن دوروک میره لباس بپوشه ولی آسیه دوباره معدش درد میگیره و میره توالت، دوروک هم که متوجه میشه میره دنبالش وقتی آسیه از توالت اومد بیرون دوروک بش میگه:
دوروک: آسیه چیشده؟ باز معدت درد گرفت
آسیه :نه خوبم نترس🙃
+مطمعنی دیگه؟ اگه میخوای من زنگ میزنم به کرم میگم امروز نمیام شرکت حداقل بریم بیمارستان
-دوروک چن بار بگم خوبم دیگه،
+ باش میرم ولی اگه حالات بد شد سریع زرنگ بزن🥺
-باش قربونت نگران نباش(آروم ل.باش.و میبوسه.دوروک میره بعد هم زنگ میزنه آیبیکه)
آسیه:.............. سلام خوبی
آیبیکه:سلام قربونت تو چطوری؟
-خوبم؛ آیکان چطوره؟ انقدر دلم براش تنگ شده که نمیدونی🥺
*آیکانم خوبه همین الان بزور خوابوندمش😅
-آیبیکه میخوام یچی بت بگم ولی قبلش بگو برک خونست یا نه؟
*نه خونه نیست، براچی؟ دختر داری میترسونیم هااا
- آیبیکه من صبح که بیدار شدم انگار یچی به معدم هجوم اورد و حالت تهوع گرفتم بعد گذشت ولی تقریبا 5دقیقه پیشم همینطوری شدم....
*آسیههههه
-چیههه
*دخترررر نکنه تو........ تو حامله ای؟؟؟؟؟
-آیبیکه قربونت برم سریع جو نده البته .. خودمم فکر کردم ولی به دوروک چیزی نگفتم
*خب دختر بلند شو بیا دنبالم بریم آزمایش بدیم؛ بیبی چک نگرفتی؟
-نه
*خو قبلش برو یه بی بی چک بگیر بعد بیا پیش خودم تا ببینم چی میشه اگه خواستی بعد محض اطمینان میریم آزمایشگاه
-باش یکم دیگه میام فعلا خدافظ
*مراقب خودت باش خدافظ
(آسیه بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد میره تا لباس بپوشه)
از زبون آسیه :بعد از حرف آیبیکه رفتم تا لباس بپوشم بعد هم برم داروخونه رفتم سراغ کمد لباس ها یه شلوار مام استایل کرمی با تیشرت آستین تقریبا بلند سفید ساده یا کتونی سفید موهام رو هم اتو کردم و بستم کیف و سوییچ ماشین و گوشیم رو ورداشتم ، درو بستم و سوار ماشین شدم اول رفتم داروخونه بعد رفتم بیش آیبیکه تقریبا۳۰دقیقه تو راه بودم
۲.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.