وقتی به عنوان جاسوس رفتی خونش ولی...
وقتی به عنوان جاسوس رفتی خونش ولی...
p⁵
مری:چیکار میکنین؟
جین:تو واقعا کی هستی؟..فک کردی اسم و فامیلی قلابیتو باور کردم؟
مری:درمورد چی صحبت میکنین؟...هیچ اسم و فامیلی قلابی وجود نداره...حتا میتونین برین و درموردم تحقیق کنین
جین:بلخره ی روز میفهمم تو کی هستی...و اون روز عجلت به دست من خواهد بود
مری:اثرات بی خوابی زده به سرتون...با اجازه میرم بخوابم
-انگاری بیخیالش نشده بود..ادمی ک دید میتونست واقعیتارو راجبش بفهمه...بیخیال از حرفاش به خوابش ادامه داد..
[فردا صبح]
میز صبحونه رو چید و پیش اجوما رفت..از صدای جین و تهیونگ معلوم بود اومده بودن پایین..بعد کمی کمک از اجوما اجازه گرفت تا بره و دوش بگیره..داشت سمت پله ها میرفت ک با صدای تهیونگ وایساد
_:کجا با این عجله؟
مری:میخوام دوش بگیرم
-با دهنی نیمه پر شروع کرد به حرف زدن
_:قبل دوش گرفتن اتاقمو مرتب کن
-با نگاهی پر از فحش به سمت اتاق تهیونگ رفت..این کاراش از قصد بود؟..کل اتاق بهم ریخته بود
اول لباساشو تا کرد و گزاشت سر جاش..بعد شروع به مرتب کردن وسایلای ریخته روی زمین شد
مری:انگار کارگر گرفته برای خودش...میمرد خودش اینارو مرتب میکرد..پسره ی لوس کودن
_:ممنونم از تعریفات
-نفسش خود به خود قطع شد...از کی مخفیانه داشت نگاش میکرد؟...اصلا چطور بی سرو صدا وارد اتاق شده بود؟..اروم برگشت سمتش و دید تکیه داده به در و کاراشو زیر نظر گرفته..نه میتونست توهینی بهش بکنه نه بلایی سرش بیاره...تصمیم گرفت بی سرو صدا اتاقو ترک کنه ک دستی مانعش شد
_:انتظار نداری ک بعد تحمل کردن این همه تحقیر بزارم بری؟
-خواست زبون باز کنه و هرچی حرف تو دلشه رو بگه ولی با نزدیک شدن تهیونگ بهش به عقب رفت..زبونش بند اومده بود...انقد عقب رفت تا اینکه روی تخت افتاد..به لبه تخت رسیده بود..فاصلش با تهیونگ از نیم سانتم کمتر بود..کم کم داشت نزدیک مری میشد ک با وارد شدن جین به اتاقش کارشو متوقف کرد
_:چندبار بگم قبل اومدن در بزن
جین:جلسه رو یادت رفته؟..پاشو بریم
-یکم گزشت...سوار ماشین شدن...سکوت بینشون با حرفای جین شکست..
چطوره؟
p⁵
مری:چیکار میکنین؟
جین:تو واقعا کی هستی؟..فک کردی اسم و فامیلی قلابیتو باور کردم؟
مری:درمورد چی صحبت میکنین؟...هیچ اسم و فامیلی قلابی وجود نداره...حتا میتونین برین و درموردم تحقیق کنین
جین:بلخره ی روز میفهمم تو کی هستی...و اون روز عجلت به دست من خواهد بود
مری:اثرات بی خوابی زده به سرتون...با اجازه میرم بخوابم
-انگاری بیخیالش نشده بود..ادمی ک دید میتونست واقعیتارو راجبش بفهمه...بیخیال از حرفاش به خوابش ادامه داد..
[فردا صبح]
میز صبحونه رو چید و پیش اجوما رفت..از صدای جین و تهیونگ معلوم بود اومده بودن پایین..بعد کمی کمک از اجوما اجازه گرفت تا بره و دوش بگیره..داشت سمت پله ها میرفت ک با صدای تهیونگ وایساد
_:کجا با این عجله؟
مری:میخوام دوش بگیرم
-با دهنی نیمه پر شروع کرد به حرف زدن
_:قبل دوش گرفتن اتاقمو مرتب کن
-با نگاهی پر از فحش به سمت اتاق تهیونگ رفت..این کاراش از قصد بود؟..کل اتاق بهم ریخته بود
اول لباساشو تا کرد و گزاشت سر جاش..بعد شروع به مرتب کردن وسایلای ریخته روی زمین شد
مری:انگار کارگر گرفته برای خودش...میمرد خودش اینارو مرتب میکرد..پسره ی لوس کودن
_:ممنونم از تعریفات
-نفسش خود به خود قطع شد...از کی مخفیانه داشت نگاش میکرد؟...اصلا چطور بی سرو صدا وارد اتاق شده بود؟..اروم برگشت سمتش و دید تکیه داده به در و کاراشو زیر نظر گرفته..نه میتونست توهینی بهش بکنه نه بلایی سرش بیاره...تصمیم گرفت بی سرو صدا اتاقو ترک کنه ک دستی مانعش شد
_:انتظار نداری ک بعد تحمل کردن این همه تحقیر بزارم بری؟
-خواست زبون باز کنه و هرچی حرف تو دلشه رو بگه ولی با نزدیک شدن تهیونگ بهش به عقب رفت..زبونش بند اومده بود...انقد عقب رفت تا اینکه روی تخت افتاد..به لبه تخت رسیده بود..فاصلش با تهیونگ از نیم سانتم کمتر بود..کم کم داشت نزدیک مری میشد ک با وارد شدن جین به اتاقش کارشو متوقف کرد
_:چندبار بگم قبل اومدن در بزن
جین:جلسه رو یادت رفته؟..پاشو بریم
-یکم گزشت...سوار ماشین شدن...سکوت بینشون با حرفای جین شکست..
چطوره؟
۵.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.