وقتی به عنوان جاسوس رفتی خونش ولی..
وقتی به عنوان جاسوس رفتی خونش ولی..
p³
مری:*نفس عمیق*...اسمتون رو نگفتین جناب
جین:کیم سوکجینم...شریک اصلی کیم..بزار از همین الان چندتا چیزو برات روشن کنم...اگه جاسوسی کنی یا اتفاقات داخل خونه رو به کسی بگی بدون درنگ میکشمت
-ساکت شد و با سر حرفاشو تایید کرد...برگه ای که روبه روش گزاشتنو امضا کرد و بهشون داد..
جین:دلیلت واسه اینجاکار کردن چیه؟
مری:دانشجوعم...برای همین باید هرطور ک میتونم مخارج زندگیم رو بدم
-طولی نکشید ک مری توی اتاق تنها موند و اون دو نفر از اتاق رفتن بیرون
جین:طبیعیه ک ازش حس خوبی نمیگیرم؟
سوهو:بنظر میاد ادم خوبی باشه
جین:برام اشناس...انگار یجایی دیدمش...بیخیال...بریم سمت شرکت
-تاحالا ادمی به این شکل ذهنشو درگیر نکرده بود...اون خیلی براش اشنا میومد ولی هرکاری میکرد نمیتونست یاداوری کنه ک اون کیه..با همین فکرا رسید شرکت و به سمت دفتر کیم حرکت کرد...بدون اجازه وارد اتاقش شد
_:ادم باش
جین:دختره اومد...زیاد ازش خوشم نمیاد..از الان بگم جاسوسی چیزی از اب دربیاد میکشمش
_:نگران نباش اگه جاسوس باشه قبل از تو من میکشمش
جین:بهتره تا اخرش به حرفت پایبند باشی..بگذریم...یکم دیگه جلسم شروع میشه...میرم دفتر خودم
-بعد رفتن جین وظایفشو از اجوما پرسید و کاراشو شروع کرد..وقتی فهمید دستیار شخصی کیم میشه خوشحال شد چون کار جاساز کردن شنوت ها و ردیابا براش اسون شده بود..سریع وارد اتاق کیم شد و ردیاب هارو تو لباساش جاساز کرد و کل خونه رو پر شنوت کرد...نشست روی تخت و نفس عمیق کشید...لباسارو ریخت رو تخت تا دونه دونه تاشون کنه..یکم گزشت و غرق فکر بود ک با صدای بم و جذاب فردی از جاش پرید
_:معلومه دل و جرعت داری ک روز اول وارد اتاق من شدی
چطوره؟
p³
مری:*نفس عمیق*...اسمتون رو نگفتین جناب
جین:کیم سوکجینم...شریک اصلی کیم..بزار از همین الان چندتا چیزو برات روشن کنم...اگه جاسوسی کنی یا اتفاقات داخل خونه رو به کسی بگی بدون درنگ میکشمت
-ساکت شد و با سر حرفاشو تایید کرد...برگه ای که روبه روش گزاشتنو امضا کرد و بهشون داد..
جین:دلیلت واسه اینجاکار کردن چیه؟
مری:دانشجوعم...برای همین باید هرطور ک میتونم مخارج زندگیم رو بدم
-طولی نکشید ک مری توی اتاق تنها موند و اون دو نفر از اتاق رفتن بیرون
جین:طبیعیه ک ازش حس خوبی نمیگیرم؟
سوهو:بنظر میاد ادم خوبی باشه
جین:برام اشناس...انگار یجایی دیدمش...بیخیال...بریم سمت شرکت
-تاحالا ادمی به این شکل ذهنشو درگیر نکرده بود...اون خیلی براش اشنا میومد ولی هرکاری میکرد نمیتونست یاداوری کنه ک اون کیه..با همین فکرا رسید شرکت و به سمت دفتر کیم حرکت کرد...بدون اجازه وارد اتاقش شد
_:ادم باش
جین:دختره اومد...زیاد ازش خوشم نمیاد..از الان بگم جاسوسی چیزی از اب دربیاد میکشمش
_:نگران نباش اگه جاسوس باشه قبل از تو من میکشمش
جین:بهتره تا اخرش به حرفت پایبند باشی..بگذریم...یکم دیگه جلسم شروع میشه...میرم دفتر خودم
-بعد رفتن جین وظایفشو از اجوما پرسید و کاراشو شروع کرد..وقتی فهمید دستیار شخصی کیم میشه خوشحال شد چون کار جاساز کردن شنوت ها و ردیابا براش اسون شده بود..سریع وارد اتاق کیم شد و ردیاب هارو تو لباساش جاساز کرد و کل خونه رو پر شنوت کرد...نشست روی تخت و نفس عمیق کشید...لباسارو ریخت رو تخت تا دونه دونه تاشون کنه..یکم گزشت و غرق فکر بود ک با صدای بم و جذاب فردی از جاش پرید
_:معلومه دل و جرعت داری ک روز اول وارد اتاق من شدی
چطوره؟
۶.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.