رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سامان
#پارت_۷۰
سعی کردم اروم باشم
پسر: رنگش روشن باشه بهتره! پوستشم مث خودت سفید و صافه!
بدون نگا کردن ب لباسا یه لباس خواب صورتی برداشتم و رفتم سمت پیشخون و با عصبانیت لباسو تو پلاستیک گذاشتم و کوبیدم رو میز ماهور با تعجب نگام کرد
پسره اومد: حالا چرا انقد خشونت!
قیمتشو گفتم و پسره کارت شو داد کارتو زدم و بهش برگردوندم
پسره پلاستیکو برداشت و اومد نزدیکتر
پسر: خب اینکه واسه خودته، اینم طرز جدید پیشنهاد دادن! افتخار میدی لیدی اینو بپوشی برام!
یعنی خونم ب جوش اومد پلاستیکو برداشتم کوبیدم تو صورتش!
_ مرتیکه عوضی گمشو بیرون!
میخاسم بهش حمله کنم انقد بزنمش ک بفمه چی ب چیه که ماهور جلومو گرف
دست پسره رو گرف : موقشنگ بیا بیرون من با شما کار دارم!
پسره میخاس دستشو بکشه ک ماهور محکم کشید بردش بیرون!
خب کاری نمیکنن دیگ! نشنید حتما! شنید!؟
تو همین فکرا بودم این رها کوش پ!؟ داره لباس میدوزه تو اتاق پرو!؟
ماهور اومد سر یه نگا کلی بش کردم
_ دستت چیشده!
+هیچی!
تازه گرفتم _ تو اینو زدی!؟
+ حقش بیشتر از اینا بود حیف که اینجا جای ابرو ریزی نبود همه میشناسنمون!
باورم نمیشد دعوا کرده! رفتم نزدیکش و دستشو نگا کردم
_ ببینم مگ ب دیوار مشت زدی این چرا اینجوریه!
+ اه ترانه بیخیال دیگه چ گیری دادی!
بدرک توجه بهت نیومده اصا!
رها اومد : عه ماهور س ساعته صدات میزنم بیا ببین این تو تنم چجوریه!
اروم گفتم
_ تو هرچی بپوشی همون گهی هستی که بودی!
ماهور خندش گرف!
+ رها یچی بپوش بیا دیگه من چی چیشو ببینم!
رها عصبانی شداومد سمتم : بریم اونجا کمک من!
_ چیه نمیتونی ی لباس تنت کنی!؟
همه کسایی ک اونجا بودن برگشتن طرف ما
رها عمدا هرچی رو ویترین شیشه ای بود و ریخت زمین! کل عطر و اکساسواریا پخش زمین شدن!
پوزخندی زدم و خم شدم جمعشون کنم!
رها: یوق چیزی جا نمونه صاب کارت میاد یوقت اخراجت میکنه!
سرمو گرفتم بالا _ فک کردی کی هستی!
ی روزی بت میفمونم همه چیو! خب! خیلی مغروری ولی هیچی نیستی رها هیچی!
در کمال تعجب ماهور خم شد و کمکم کرد بعدم ی نگا ب رها کرد
+ ترانه پا میشی میای بیرون دیگه م اینجا نبینمت... !
_ چرا؟!
+دیگ نمیخام اینجا کار کنی
رها: خب ماهور ب ت...
+ رها تمومش کن! حرفی نمی مونه
رها : اوکی حالا انگار کی هس!
بلندشدمو وسایلارو مرتب کردم.
فاطینااومد :سلامچیشده!؟
+سلام
_ چیزی نیست اتفاقی بود!
فاطینا : باشه عزیزم، نمیری؟
_ چرا الان میرم
+کجا!؟
زل زدم بش_ قرار داشتیمابا بچه ها!
رهابیتفاوت رفت پیش فاطینا حساب کرد لباسشو
+ رها میذ..
رها: توکارای مهم تری داری!
پوزخندی زدم
+ ترانه من میرسونمت!
رها یه نگاه بد انداخت:خدافظ ماهور من خودم میرم!
ماهورم که اصلایادم نمیاد منت کسیو بکشه ی خدانگهدار گفتو رها رف...
این پارت خوب بود؟! جذاب؟!
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #تکست_خاص #تکست_ناب #عشق #عاشقانه #خاصترین #تنهایی #دخترونه
سعی کردم اروم باشم
پسر: رنگش روشن باشه بهتره! پوستشم مث خودت سفید و صافه!
بدون نگا کردن ب لباسا یه لباس خواب صورتی برداشتم و رفتم سمت پیشخون و با عصبانیت لباسو تو پلاستیک گذاشتم و کوبیدم رو میز ماهور با تعجب نگام کرد
پسره اومد: حالا چرا انقد خشونت!
قیمتشو گفتم و پسره کارت شو داد کارتو زدم و بهش برگردوندم
پسره پلاستیکو برداشت و اومد نزدیکتر
پسر: خب اینکه واسه خودته، اینم طرز جدید پیشنهاد دادن! افتخار میدی لیدی اینو بپوشی برام!
یعنی خونم ب جوش اومد پلاستیکو برداشتم کوبیدم تو صورتش!
_ مرتیکه عوضی گمشو بیرون!
میخاسم بهش حمله کنم انقد بزنمش ک بفمه چی ب چیه که ماهور جلومو گرف
دست پسره رو گرف : موقشنگ بیا بیرون من با شما کار دارم!
پسره میخاس دستشو بکشه ک ماهور محکم کشید بردش بیرون!
خب کاری نمیکنن دیگ! نشنید حتما! شنید!؟
تو همین فکرا بودم این رها کوش پ!؟ داره لباس میدوزه تو اتاق پرو!؟
ماهور اومد سر یه نگا کلی بش کردم
_ دستت چیشده!
+هیچی!
تازه گرفتم _ تو اینو زدی!؟
+ حقش بیشتر از اینا بود حیف که اینجا جای ابرو ریزی نبود همه میشناسنمون!
باورم نمیشد دعوا کرده! رفتم نزدیکش و دستشو نگا کردم
_ ببینم مگ ب دیوار مشت زدی این چرا اینجوریه!
+ اه ترانه بیخیال دیگه چ گیری دادی!
بدرک توجه بهت نیومده اصا!
رها اومد : عه ماهور س ساعته صدات میزنم بیا ببین این تو تنم چجوریه!
اروم گفتم
_ تو هرچی بپوشی همون گهی هستی که بودی!
ماهور خندش گرف!
+ رها یچی بپوش بیا دیگه من چی چیشو ببینم!
رها عصبانی شداومد سمتم : بریم اونجا کمک من!
_ چیه نمیتونی ی لباس تنت کنی!؟
همه کسایی ک اونجا بودن برگشتن طرف ما
رها عمدا هرچی رو ویترین شیشه ای بود و ریخت زمین! کل عطر و اکساسواریا پخش زمین شدن!
پوزخندی زدم و خم شدم جمعشون کنم!
رها: یوق چیزی جا نمونه صاب کارت میاد یوقت اخراجت میکنه!
سرمو گرفتم بالا _ فک کردی کی هستی!
ی روزی بت میفمونم همه چیو! خب! خیلی مغروری ولی هیچی نیستی رها هیچی!
در کمال تعجب ماهور خم شد و کمکم کرد بعدم ی نگا ب رها کرد
+ ترانه پا میشی میای بیرون دیگه م اینجا نبینمت... !
_ چرا؟!
+دیگ نمیخام اینجا کار کنی
رها: خب ماهور ب ت...
+ رها تمومش کن! حرفی نمی مونه
رها : اوکی حالا انگار کی هس!
بلندشدمو وسایلارو مرتب کردم.
فاطینااومد :سلامچیشده!؟
+سلام
_ چیزی نیست اتفاقی بود!
فاطینا : باشه عزیزم، نمیری؟
_ چرا الان میرم
+کجا!؟
زل زدم بش_ قرار داشتیمابا بچه ها!
رهابیتفاوت رفت پیش فاطینا حساب کرد لباسشو
+ رها میذ..
رها: توکارای مهم تری داری!
پوزخندی زدم
+ ترانه من میرسونمت!
رها یه نگاه بد انداخت:خدافظ ماهور من خودم میرم!
ماهورم که اصلایادم نمیاد منت کسیو بکشه ی خدانگهدار گفتو رها رف...
این پارت خوب بود؟! جذاب؟!
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #تکست_خاص #تکست_ناب #عشق #عاشقانه #خاصترین #تنهایی #دخترونه
۲۲.۴k
۰۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.