رمان دورترین نزدیک

#پارت_۶۹

رها درو باز کرد
رها : سلااام خوش اومدین!
منو بغل کرد و میخواست ملیسو بغل کنه که ملیس نذاشت!
یه نفس عمیق کشیدم ملیس تو چه پدرکشتگی با این داری!
رفتیم تو و با رامین و مادرش احوالپرسی کردیم
رضوانه (مادر رها) : خوش اومدین، بعد مدتها!
+ منکه همیشه هستم!
رضوانه: نه پسرم تو عم خیلی وقتع نیومدی، ملیسام که اصلا پیش ما نمیاد!
نگاهی ب ملیس کردم
+ ملیس یکم درگیره ک ملیس پرید وسط حرفم : نه اصا درگیر نبودم که!
رامین بحثو عوض کرد : خب بریم بشینیم دیگه ، سرپا نمونید...
رضوانه خانوم مستخدم شونو صدا زد و با ی سینی شربت اومد و ازمون پذیرایی کرد...
رها : رامین فردا چ کاره ای!
رامین : کلی کار دارم!
رها : تولده دوستمه میخام برم خرید!
رامین : من کار دارم و بعد ب من نگاهی کرد: ماهور با رها میری؟!
+ چ ساعتی!؟
رها : فردا عصر!
+ خوبه منم صبحش کار داشتم!
ملیس اروم بهم گفت : قرار بود ی برنامه بچینیم فردا با بروبچ دورهمی بریم بیرون اونوق تو میخای با رها بری خرید!
+ خب بدون من برید! اصا حوصله این مسخره بازیا رو ندارم!
ملیسا : ب درک
* * * *

ترانه
_ باش ملی میگم تا شما همه برسید منم میام دیه
ملیس : باشه دیگ حداقل تا 6 بیا یعنی میگم ما یکم می شینیم بعد بیا .
_ باشه فعلا!
قطع کردم
_ فاطینا ملیس پیله کرده بریم!
فاطینا: باشه عزیزم تو برو من میمونم دیگه مشتریا رو چیکار کنم!
_ نه توام میای ساعت 6 میریم یا دیرتر خلاصه یکی دوساعت می شینیم بر میگردیم
فاطینا : باشه
داشتم لباسارو مرتب میکردم کع صدای یه خانوم که ازم میخواست برم پیشش توجه مو جلب کرد...
رفتم نزدیکتر که با رها و ماهور رو به رو شدم!
قبل هرچیزی رها شروع کرد ب تیکه کنایه انداختن!
رها : عه ترانه تو اینجا کار میکنی؟! اخی ملیسا نگفته بود دوستش فروشنده س!
_ عاره اینجا کار میکنم خیلی م راضیم!
تو بشین تو خونه رامین کار میکنه تو بخور! من خودم رو پای خودم وایسادم
رها : عزیزم کار ک زیاده منم ک دارم ارشدمو میگیرم اگ بخامم ته ش میرم پیش ماهور!
_ خوبه
ماهور با تعجب نگام میکرد
_ علیک سلام!
سرشو تکون داد + سلام
رها: خب لباس مجلسی شیک چی دارین البته اگ اینجا پیدا بشه!
نفس عمیقی کشیدم و بردمش سمت لباسا و رفتم پیش ماهور که یه مشتری دیگه م بود باید جوابشو میدادم
فاطینام اون قسمت بود
پسره کنار ماهور وایساده بود
_ بفرمایید
پسر: سلام خانوم ی لحظه با من میاید ی چیزی میخواستم
_ البته،بفرمایید
رفتیم سمت لباس خوابا
پسر:میخواستم واسه خانومم ی لباس خواب بگیرم البته سلیقم خوب نیست کمکم میکنی!
_ بله حتماخانومتون هیکلشون چجوریه و سنشون!؟ باید سلیقه ایشونم درنطر بگیریدکه اونو شمابهتر میدونید!
پسربالبخند سرتاپامونگاکرد: هیکلش که خودته اصا! سنشم که همین دوروبرا!...
رمان چطوره؟
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عاشقانه #عشق #تنهایی #خاصترین #تکست_ناب #دخترونه
دیدگاه ها (۹)

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سامان

رمان دورترین نزدیک

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ملیسا

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط