رمان دورترین نزدیک
#پارت_۷۱
کیفمو برداشتم: فاطینا بریم؟
فاطینا: شلوغ شدمن ی روز دیگه میام
_ میخای منم نمیرم دس تنهایی!
فاطینا: ن عزیزم تو برو
_باشه پس فعلا
فاط: فعلا
نشست تو ماشینو درو محکم کوبید!
+ چرا اینجا کار میکنی!؟
مث خودش داد زدم
_ چون نیاز دارم!
ی نفس عمیق کشید
+ باید تو بوتیک!؟
_ چیه انتظار داشتی بیام شرکت بگی اوکی استخدامت میکنم؟!
+ حالا چی میشد میگفتی!
_ چیه ابروت رف!؟ بر خورد بهت!؟
فاز چی برداشتی!
+ بسه
_ من به کارم اونجا ادامه میدم!
+نخیررر
_ تو کی هستی که تو زندگی من دخالت میکنی!
+ لازم نیست تو زندگیت باشم ک نظر بدم! دوروبر مایی یکم حرف گوش کن
_ اوه شما کی هستین حالا؟ نکنه باملکه الیزابت نسبتی دارید
+ یه کاردیگه پیدا میکنم برات!
رسیدیم پیش ملیس اینا.
پیاده شدیم ، همه شونم بودن یه سلام احوالپرسی کردیم نشستیم
ملیس: خب شماها باهم! ماهور ک گف نمیام! چیشد افتخار دادن!؟
_ اتفاقی شد
بهاره : تا باشه از این اتفاقا!
چش غره ای بش رفتم ک پشت چشمی نازک کرد : همه ک مث شما خوش شانس نیستن!
_ ن اندازه تو
سپنتا ریز ریز میخندید
_ رو دل نکنی برادر!
سپنتا: خیلی تابلوعید!
خواستم بحثو عوض کنم: عزیزم تابلو شمایید ن ما، دهن منو وا نکن!
ملیس: بسه خو یچی سفارش بدید بخورین
مشغول گپ زدن از اینور اونور بودن و شب از همدیگه خدافظی کردیم ...
پیاده شدم
+ ترانه
برگشتم سمت ماشین ملیسم با تعجب نگامون کرد
_ بله!
+ یادت نره چی گفتم!
_ ببینم چی میشه!!! خدافظ!
سریع دور شدم
ماهور
این دختره بخدا قسم مشکل داره! دیوونه س !
ملیس: چ حرفایی ک نباید بدونم!
+ هیچی، چی میتونه باشه!
روز بعد ک بیدار شدم هفت و نیم بود
رفتم اتاق ملیسا
+بیدار شو دختر کلاس داریا مثلا! روز اولی میخای دیر کنی؟!
ملیسا: بزار بخابم داداش
+ ملیسا با پارچ اب یخ میام جه بی نظمی تو پاشو ببینم
با غرغرپاشد و ی نگا ب گوشیش انداخت : اه تو نیم ساعت ک نمیشههم اماده شد هم صبونه خورد هم به موقع رسید اونم روز اولی!
+ میشه میشه ! زیاد حرف نزن سریع دستو صورتتو بشور
رفتم اشپرخونه قهوه مو خوردم و وسایلمو برداشتم رفتم تو ماشین
یه ربع بعد ملیس با عجله اومد تو ماشین ی لقمه م دستش بود مث بچه مدرسه ایا با عجله میخورد
+بریم؟
ملیسا: اره
ترانه
دم در دانشگاه بودم ک ماشین ماهور زد رو ترمز خودشو ملیس پیاده شدن
ملی اومد طرفم و سلام کرد جوابشودادم و به ماهور اهمیتی ندادم
پسره ی از خودراضی!
تو سالن از ملیس جدا شدم و هرکی رفت سر کلاس خودش ماهور دقیقا پشت سرم بود رسید بهم
+چ خبر!
_سلامتیم
+خوبه
_میگم حرف نزن دیگ تو محیط دانشگاهه یوق بدمیشه برات ماهور خان!
پوزخندی زد که همون لحظه استادنیماپرستش رودیدم! شت این اومده اه چراحس خوبی بش ندارم!
ماهورنگامو دنبال کرد...
روند رمان خوبه؟! چیا بشه مثلا؟
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #تکست_ناب #عشق #خاصترین #عاشقانه #دخترونه
کیفمو برداشتم: فاطینا بریم؟
فاطینا: شلوغ شدمن ی روز دیگه میام
_ میخای منم نمیرم دس تنهایی!
فاطینا: ن عزیزم تو برو
_باشه پس فعلا
فاط: فعلا
نشست تو ماشینو درو محکم کوبید!
+ چرا اینجا کار میکنی!؟
مث خودش داد زدم
_ چون نیاز دارم!
ی نفس عمیق کشید
+ باید تو بوتیک!؟
_ چیه انتظار داشتی بیام شرکت بگی اوکی استخدامت میکنم؟!
+ حالا چی میشد میگفتی!
_ چیه ابروت رف!؟ بر خورد بهت!؟
فاز چی برداشتی!
+ بسه
_ من به کارم اونجا ادامه میدم!
+نخیررر
_ تو کی هستی که تو زندگی من دخالت میکنی!
+ لازم نیست تو زندگیت باشم ک نظر بدم! دوروبر مایی یکم حرف گوش کن
_ اوه شما کی هستین حالا؟ نکنه باملکه الیزابت نسبتی دارید
+ یه کاردیگه پیدا میکنم برات!
رسیدیم پیش ملیس اینا.
پیاده شدیم ، همه شونم بودن یه سلام احوالپرسی کردیم نشستیم
ملیس: خب شماها باهم! ماهور ک گف نمیام! چیشد افتخار دادن!؟
_ اتفاقی شد
بهاره : تا باشه از این اتفاقا!
چش غره ای بش رفتم ک پشت چشمی نازک کرد : همه ک مث شما خوش شانس نیستن!
_ ن اندازه تو
سپنتا ریز ریز میخندید
_ رو دل نکنی برادر!
سپنتا: خیلی تابلوعید!
خواستم بحثو عوض کنم: عزیزم تابلو شمایید ن ما، دهن منو وا نکن!
ملیس: بسه خو یچی سفارش بدید بخورین
مشغول گپ زدن از اینور اونور بودن و شب از همدیگه خدافظی کردیم ...
پیاده شدم
+ ترانه
برگشتم سمت ماشین ملیسم با تعجب نگامون کرد
_ بله!
+ یادت نره چی گفتم!
_ ببینم چی میشه!!! خدافظ!
سریع دور شدم
ماهور
این دختره بخدا قسم مشکل داره! دیوونه س !
ملیس: چ حرفایی ک نباید بدونم!
+ هیچی، چی میتونه باشه!
روز بعد ک بیدار شدم هفت و نیم بود
رفتم اتاق ملیسا
+بیدار شو دختر کلاس داریا مثلا! روز اولی میخای دیر کنی؟!
ملیسا: بزار بخابم داداش
+ ملیسا با پارچ اب یخ میام جه بی نظمی تو پاشو ببینم
با غرغرپاشد و ی نگا ب گوشیش انداخت : اه تو نیم ساعت ک نمیشههم اماده شد هم صبونه خورد هم به موقع رسید اونم روز اولی!
+ میشه میشه ! زیاد حرف نزن سریع دستو صورتتو بشور
رفتم اشپرخونه قهوه مو خوردم و وسایلمو برداشتم رفتم تو ماشین
یه ربع بعد ملیس با عجله اومد تو ماشین ی لقمه م دستش بود مث بچه مدرسه ایا با عجله میخورد
+بریم؟
ملیسا: اره
ترانه
دم در دانشگاه بودم ک ماشین ماهور زد رو ترمز خودشو ملیس پیاده شدن
ملی اومد طرفم و سلام کرد جوابشودادم و به ماهور اهمیتی ندادم
پسره ی از خودراضی!
تو سالن از ملیس جدا شدم و هرکی رفت سر کلاس خودش ماهور دقیقا پشت سرم بود رسید بهم
+چ خبر!
_سلامتیم
+خوبه
_میگم حرف نزن دیگ تو محیط دانشگاهه یوق بدمیشه برات ماهور خان!
پوزخندی زد که همون لحظه استادنیماپرستش رودیدم! شت این اومده اه چراحس خوبی بش ندارم!
ماهورنگامو دنبال کرد...
روند رمان خوبه؟! چیا بشه مثلا؟
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #تکست_ناب #عشق #خاصترین #عاشقانه #دخترونه
۲۷.۳k
۰۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.