خوناشامجذابمن

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت33


بالاخره رسیدیم به دهکده پری ها

خیلییی رویایی بود و کلا جوری بود که آرزو میکردی پری بودی

دهکده بزرگی بود و توش پری های زیادی زندگی میکردن.


«ویو تهیونگ»


عصبی به جونگکوک که داشت این حرفو میزد خیره شدم

یعنیی چی لعنتیا فرار کردن!

کلی براشون نگهبان گذاشته بودن اما همه ی اون احمقا گفتن ندیدنشون.


قرار بود امروز بریم پیش یه جادوگر تا بفهمه کجا هستن.

سرم خیلی درد میکرد جونگکوکم که داشت همینجوری ور ور میکرد

دیگه طاقتم تموم شدو با دست محکم کوبیدم رو میز

که صداش در اومد:

~خیله خب خیله خب داشتم میگفتم یه جادوگری رو پیدا کردیم که میگن تو کارش خوبه

قراره 3 ساعت دیگه بیاد

خوبه ای گفتم و از اتاق رفتم بیرون.

............

وارد سالن اصلی شدم که نگهبان ها تعظیمی کردن

سری تکون دادمو روی صندلیم نشستم.
منتظر بودم اون جادوگر پیر بیاد


چشمامو بستم تا کمی استراحت کنم ولی خوابم برد.

..........
۷
٪قربان! قربان جادوگر تشریف اوردم


باخستگی چشمامو باز کردمو اجازه ورود دادم
دیدگاه ها (۱)

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت34همون لحظه پیرمرد کوچیک اندامی با ی...

خسته از تنهایی😂😐کی میاد بچتیم؟

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت314 روز گذشته و.... ما خونه آلفا هست...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت30با صدای تکخندش به خودم اومدم. ~آرو...

رمان سوکوکو _ پارت 17

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط