در بیمارستان شیفت شب بودم که یک مرد جوان را به قسمت اورژ

در بیمارستان شیفت شب بودم که یک مردِ جوان را به قسمت اورژانس آوردند.
با موتور تصادف کرده بود و دست و پایش کمی زخمی شده بودند و نیاز به بخیه داشت.
در تمام مدت که مداوایش میکردم با لبخند به زخم هایش نگاه میکرد.

گفتم اقا دست و بالِت زخمی شده و کلی خون رفته ازت اونوقت هی میخندی؟
گفت نمیدونی اخه... می ارزید!

گفتم چی می ارزید ؟! .
گفت داشتم بهش فکر میکردم که رفتم تو جدول! می ارزید که رفتم تو جدول!
اصن جدول چیه؟ تو بگو تو دره... .
بعدشم خنده ای از ته دل سر داد و شروع کرد به خواندن" اون دوتا مست چشات....!.
تازه فهمیدم قضیه از چه قرار است و با خودم گفتم مردک یا دیوانه است یا مست یا یک چیزی مصرف کرده!

سرِ آخر هم گفت:

دمت گرم! هر وقت جایِ این بخیه هارو ببینم یادش میفتم... .

دیگر یقین پیدا کردم که حالت عادی ندارد چون هیج دلیلی برای این همه حماقت پیدا نمیکردم!! .

راستش حق با من بود چون دلیلی ندارد.
برای این همه دوست داشتن هیج دلیلی نمیتوان یافت.
به یقین رسیده ام که میگویم!
آخر از وقتی به تو فکر میکنم همه میگویند یا دیوانه شده یا یک چیزی مصرف کرده!
اما من دلیلی برای این همه از خود بی خود بودن ندارم!
اصلا عشقی که دلیل بخواهد ریالی نمی ارزد!!
باور کن موتور اگر داشتم
تویِ جدول هم میرفتم!
اصلا جدول چیست...؟!
تو بگو درّه....! .
#علی_سلطانی
دیدگاه ها (۱)

+خانم معلم! صداها کجا میرن؟!-صداها برای همیشه یه جایی توی هو...

چقدر تهران از بالا قشنگه

از پشت پنجره نگاهش میکردمدیگر شده بود جزو انرژی های مثبتِ هر...

+هیچ فکر میکردی اینجا همدیگه رو ببینیم؟بعد از این همه مدت._ه...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

خسته از سرکار برگشتم خونه . .مشغول خوردن شام بودم که داداشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط