غم های ما آخرش خوشه
part3
ات یهو لیانا رو دید که روی یکی از صندلی بازدید کنندگان نشست
ات با خودش گفت: فکر نمیکردم لیانا یه کیپاپر یا یه استی باشه
بعدش اول گروه اکسو اومد و تک تک خواهراشون رفتن
یهو گروه استری کیدز اومد و بعد از چند دقیقه نوبت هیونجین شد و وقتی که من رفتم روی اجرا لیانا رو دیدم که دهنش باز مونده بهش لبخندی زدم و میکرفون جلوم بود و باید سخنرانی میکردم
سخنرانی ات: سلام اسم من اته و خواهر هیونجین هستم. ما این همه مدت خواخر و برادر بودنمون رو پنهان کردیم چون نمیخواستیم کسی بفهمه و ممنونم از این برنامه زیبا که من اومدم و خودم رو معرفی کنم
*همه دست زدن*
دیدم لیانا داره از حسودی پاره میشه یه خنده ریز زدم
هیونجین: منم واقعا خواهر گلمو دوست دارم و یاز هم تشویقمون کردن فهمیدم که لیانا یه استیه
فردا
رفتم داخل کلاس دیدم لیانا اومدم سمتم
لیانا: تو خواهر هیونجینی؟!!!
ات: اره مگه چطور
لیانا: هیچی فقط اینکه معذرت میخوام بابت این کارام
ات: من تورو میبخشم اما دیشب بدجور از حسودی میمردی
زنگ آخر
ایش فردا امتحان داریم و قراره داداشم آهنگ جدیدشو اجرا کنه برای همین خیلی سریع رفتم خونم در حالی که داشتم درس میخوندم نودل هم میخوردم
فردا
معلم: بچه ها بریم نتایج امتحانو ببینیم
ات چرا نمره امتحانت چهاره!!!!!
ات: ببخشید دیروز داداشم اجرا داشت
معلم: مگه داداشت خوانندس؟!!!!!
ات: داداش من هیونجینه
همع دست زدن حتی لیانا
ات: چرا دست میزنید
همع: چون همکلاسیمون داداشش یه آیدله
معلم: همه ساکت شید. راستی ات برای همین نمره این امتحانت رو داخل کارنامه نمیبرم و فردا ازت دوباره امتحان میگیرم
زنگ تفریح خورد داشتم با نامجون حرف میزدم در حالی که داشتم باهاش ددخل حیاط مدرسه قدم میزدم
یهو دیدم لیانا با یه برگه و خودکار اومد سمتم
لیانا: ات میشه اینو بدی به داداشت تا برام امضا کنه و فردا برام بیاریش؟
ات: باشه
ازش برگرو با خودکار گرفتم و رفتم سمت بوفه مدرسه یه اسنک خریدم و خوردم زنگ کلاس خورد و معلم درس میداد
زنگ آخر بود چون ماشینم باطریش خوابیده بود برای همین پیاده اومده بودم مدرسه
داخل حیاط مدرسه بودم که داشتم سمت در خروجی میرفتم
که دیدم............
ساری بابت کم بودن
*خماریــــــــــــــ*
شرایط
2فالور
10لایک
3کامنت
ات یهو لیانا رو دید که روی یکی از صندلی بازدید کنندگان نشست
ات با خودش گفت: فکر نمیکردم لیانا یه کیپاپر یا یه استی باشه
بعدش اول گروه اکسو اومد و تک تک خواهراشون رفتن
یهو گروه استری کیدز اومد و بعد از چند دقیقه نوبت هیونجین شد و وقتی که من رفتم روی اجرا لیانا رو دیدم که دهنش باز مونده بهش لبخندی زدم و میکرفون جلوم بود و باید سخنرانی میکردم
سخنرانی ات: سلام اسم من اته و خواهر هیونجین هستم. ما این همه مدت خواخر و برادر بودنمون رو پنهان کردیم چون نمیخواستیم کسی بفهمه و ممنونم از این برنامه زیبا که من اومدم و خودم رو معرفی کنم
*همه دست زدن*
دیدم لیانا داره از حسودی پاره میشه یه خنده ریز زدم
هیونجین: منم واقعا خواهر گلمو دوست دارم و یاز هم تشویقمون کردن فهمیدم که لیانا یه استیه
فردا
رفتم داخل کلاس دیدم لیانا اومدم سمتم
لیانا: تو خواهر هیونجینی؟!!!
ات: اره مگه چطور
لیانا: هیچی فقط اینکه معذرت میخوام بابت این کارام
ات: من تورو میبخشم اما دیشب بدجور از حسودی میمردی
زنگ آخر
ایش فردا امتحان داریم و قراره داداشم آهنگ جدیدشو اجرا کنه برای همین خیلی سریع رفتم خونم در حالی که داشتم درس میخوندم نودل هم میخوردم
فردا
معلم: بچه ها بریم نتایج امتحانو ببینیم
ات چرا نمره امتحانت چهاره!!!!!
ات: ببخشید دیروز داداشم اجرا داشت
معلم: مگه داداشت خوانندس؟!!!!!
ات: داداش من هیونجینه
همع دست زدن حتی لیانا
ات: چرا دست میزنید
همع: چون همکلاسیمون داداشش یه آیدله
معلم: همه ساکت شید. راستی ات برای همین نمره این امتحانت رو داخل کارنامه نمیبرم و فردا ازت دوباره امتحان میگیرم
زنگ تفریح خورد داشتم با نامجون حرف میزدم در حالی که داشتم باهاش ددخل حیاط مدرسه قدم میزدم
یهو دیدم لیانا با یه برگه و خودکار اومد سمتم
لیانا: ات میشه اینو بدی به داداشت تا برام امضا کنه و فردا برام بیاریش؟
ات: باشه
ازش برگرو با خودکار گرفتم و رفتم سمت بوفه مدرسه یه اسنک خریدم و خوردم زنگ کلاس خورد و معلم درس میداد
زنگ آخر بود چون ماشینم باطریش خوابیده بود برای همین پیاده اومده بودم مدرسه
داخل حیاط مدرسه بودم که داشتم سمت در خروجی میرفتم
که دیدم............
ساری بابت کم بودن
*خماریــــــــــــــ*
شرایط
2فالور
10لایک
3کامنت
۴.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.