غم های ما آخرش خوشه
part4
که دیدم هیونجین در مدرسه به ماشینش تکیه داده و منتظر منه من رفتم سمتش و همه با داداشم عکس میگرفتن
5ماه بعد
کوک: ات یا منو انتخاب میکنی یا نامجونو
ات: میشه بهم3روز فرصت بدی؟
کوک: باشه
3روز بعد
ات: کوک من نامجونو انتخاب میکنم چون من فکر کردم اما به نامجون حس بیشتری داشتم تازه تورو هم بعنوان بهترین دوستم میدونم لطفا ناراحت نشو
کوک: باشع
بعدش از کافه اومدیم بیرون
کوک: ات برات بد تموم میشع
1روز بعد
تو تختم بودم که یهو خواب دیدم نامجون داره بهم خیانا میکنه سریع از خواب پاشدم پیدم نامجون داره کتاب میخونه
نامجون: ات چی شده؟
ات: هیچی خواب بد دیدم
نامی: بیا بغلم
رفتم بغل نامجون و دوباره خوابم برد
فردا
صبح شد صبحونه خوردیم گوشی نامجون زنگ خورد گفتن باید بیاد کمپانی تمرین کنن برای کنسرتشون
بعد از صبحونه نامجون منو رسوند مدرسم و خودش هم رفت کمپانی حتی اعضا هم نبودن و باید میرفتن کمپانی با لیانا دوست شده بودم
زنگ آخر
منتظر نامجون بودم که بیاد10دقیقه وایساده بودم اما نامجون نیومده بود گفتم حتما کترش طول کشیده زنگ زدم به هیونجین تا بیاد دنبالم
بعد چن دیقع هیونجین اومد دنبالم و منو رسوند خونه منو و نامجون منم ویلامو گذاشته بودم برای تفریح و استراحتم
داخل ماشین بودیم داشتم بیرونو از پنجره نگاه میکردم. هیچ حرفی نمیزدیم که هیونجین سکوتو شکست
(علامت هیونجین_علامت ات*)
_ات چرا امروز نامجون نیومد دنبالت؟
*چون باید برای ضبط موزیک ویدیو جدیدش میرفت حتی امروز مدرسه هم نیومدن
_البته منم قراره برای سولو برم امریکا
*کی میخوای بری؟
_3روز دیگه
*شت دقیقا3روز دیگه قراره موزیک ویدیو جدید بی تی اس بیاد
_خب میتونی همراه من بیای میتونی از طریق گوشیت موزیک ویدیو جدید رو نگاه کنی
*پیشنهاد خوبیه بهش فکر میکنم
_خب ابجی جونم رسیدی
*خدافظ داداشی
هیونجین رفت و ات اومد کلیدو گذاشت داخل قفل در و درو باز کرد
خیلی خستش بود برای همین رفت یه دوشی گرفت و بعدش موهاشو خشک کرد رفت پایین تا موچی بخوره که صدای در اومد
نامجون اومده بود با یه دست گل
ات پرید رفت بغل نامجون
علامت نامجون&علامت ات/
/دلم برات تنگ شده بود
&ات میشه ازم جدا بشی(سرد)
/باشه این گل مال منه
&نه این مال یکی از دوستامه که قراره بیاد و باهم برای امتحانامون درس بخونیم
/منم میتونم بیام پیشتون درس بخونم؟
&نه نمیشه چون دوستم خیلی خجالتیه توهم میتونی بری پیش لیانا درس بخونی راستی بعد از شام برو پیش لیانا شب هم برنگزد خونه
/باشه
سریع رفت اتاقش و خودش شروع کرد به درس خوندن
تق تق(در زدن)
ات درو باز کرد دید اجوماست
اجوما: دخترم شام امادس
ات: اشتها ندارم
اجوما: هرطور راحتی
و اجوما رفت و ات هم رفت ادامه درسشو بخونه
داشت درسشو میخوند که نامجون وارد اتاقش شد
&ات بنظرت نباید بری پیش لیانا
/داخل اتاقم درس میخونم
نامجون دست ات رو گرفت و روبروی خودش گذاشت
&همین الان میری(داد فراواننننن)
ات با گریه گفت: نه الان برای همیشه میرم
ات وسایلشو جمع کرد و رفت ویلای خودش
داشت داخل باغ ویلاش قدم میزد که یهو یه پیامی روی گوشی ات اومد
تهیونگ بود
وقتی ات عکسی که تهیونگ فرستاد رو دید گریش گرفت
اون داشت نامجونو در حال خیانت میدید
ات سریع زنگ زد به هیونجین
/الو داداشی(ات همه حرفاشو با گریه میگه)
_چی شده
/(همه جریانو برای هیونجین گفت)
_الان میام پیشت
و گوشیو قطع کرد ات رفت داخل اتاقش و در ورودی خونرو نیمه باز گذاشت بعد چند دقیقه هیونجین اومد داخل اتاق ات
هیونجین ات رو بغل کرد و موهاشو نوازش میداد تا یهو......
*خماریـــــــــ*
که دیدم هیونجین در مدرسه به ماشینش تکیه داده و منتظر منه من رفتم سمتش و همه با داداشم عکس میگرفتن
5ماه بعد
کوک: ات یا منو انتخاب میکنی یا نامجونو
ات: میشه بهم3روز فرصت بدی؟
کوک: باشه
3روز بعد
ات: کوک من نامجونو انتخاب میکنم چون من فکر کردم اما به نامجون حس بیشتری داشتم تازه تورو هم بعنوان بهترین دوستم میدونم لطفا ناراحت نشو
کوک: باشع
بعدش از کافه اومدیم بیرون
کوک: ات برات بد تموم میشع
1روز بعد
تو تختم بودم که یهو خواب دیدم نامجون داره بهم خیانا میکنه سریع از خواب پاشدم پیدم نامجون داره کتاب میخونه
نامجون: ات چی شده؟
ات: هیچی خواب بد دیدم
نامی: بیا بغلم
رفتم بغل نامجون و دوباره خوابم برد
فردا
صبح شد صبحونه خوردیم گوشی نامجون زنگ خورد گفتن باید بیاد کمپانی تمرین کنن برای کنسرتشون
بعد از صبحونه نامجون منو رسوند مدرسم و خودش هم رفت کمپانی حتی اعضا هم نبودن و باید میرفتن کمپانی با لیانا دوست شده بودم
زنگ آخر
منتظر نامجون بودم که بیاد10دقیقه وایساده بودم اما نامجون نیومده بود گفتم حتما کترش طول کشیده زنگ زدم به هیونجین تا بیاد دنبالم
بعد چن دیقع هیونجین اومد دنبالم و منو رسوند خونه منو و نامجون منم ویلامو گذاشته بودم برای تفریح و استراحتم
داخل ماشین بودیم داشتم بیرونو از پنجره نگاه میکردم. هیچ حرفی نمیزدیم که هیونجین سکوتو شکست
(علامت هیونجین_علامت ات*)
_ات چرا امروز نامجون نیومد دنبالت؟
*چون باید برای ضبط موزیک ویدیو جدیدش میرفت حتی امروز مدرسه هم نیومدن
_البته منم قراره برای سولو برم امریکا
*کی میخوای بری؟
_3روز دیگه
*شت دقیقا3روز دیگه قراره موزیک ویدیو جدید بی تی اس بیاد
_خب میتونی همراه من بیای میتونی از طریق گوشیت موزیک ویدیو جدید رو نگاه کنی
*پیشنهاد خوبیه بهش فکر میکنم
_خب ابجی جونم رسیدی
*خدافظ داداشی
هیونجین رفت و ات اومد کلیدو گذاشت داخل قفل در و درو باز کرد
خیلی خستش بود برای همین رفت یه دوشی گرفت و بعدش موهاشو خشک کرد رفت پایین تا موچی بخوره که صدای در اومد
نامجون اومده بود با یه دست گل
ات پرید رفت بغل نامجون
علامت نامجون&علامت ات/
/دلم برات تنگ شده بود
&ات میشه ازم جدا بشی(سرد)
/باشه این گل مال منه
&نه این مال یکی از دوستامه که قراره بیاد و باهم برای امتحانامون درس بخونیم
/منم میتونم بیام پیشتون درس بخونم؟
&نه نمیشه چون دوستم خیلی خجالتیه توهم میتونی بری پیش لیانا درس بخونی راستی بعد از شام برو پیش لیانا شب هم برنگزد خونه
/باشه
سریع رفت اتاقش و خودش شروع کرد به درس خوندن
تق تق(در زدن)
ات درو باز کرد دید اجوماست
اجوما: دخترم شام امادس
ات: اشتها ندارم
اجوما: هرطور راحتی
و اجوما رفت و ات هم رفت ادامه درسشو بخونه
داشت درسشو میخوند که نامجون وارد اتاقش شد
&ات بنظرت نباید بری پیش لیانا
/داخل اتاقم درس میخونم
نامجون دست ات رو گرفت و روبروی خودش گذاشت
&همین الان میری(داد فراواننننن)
ات با گریه گفت: نه الان برای همیشه میرم
ات وسایلشو جمع کرد و رفت ویلای خودش
داشت داخل باغ ویلاش قدم میزد که یهو یه پیامی روی گوشی ات اومد
تهیونگ بود
وقتی ات عکسی که تهیونگ فرستاد رو دید گریش گرفت
اون داشت نامجونو در حال خیانت میدید
ات سریع زنگ زد به هیونجین
/الو داداشی(ات همه حرفاشو با گریه میگه)
_چی شده
/(همه جریانو برای هیونجین گفت)
_الان میام پیشت
و گوشیو قطع کرد ات رفت داخل اتاقش و در ورودی خونرو نیمه باز گذاشت بعد چند دقیقه هیونجین اومد داخل اتاق ات
هیونجین ات رو بغل کرد و موهاشو نوازش میداد تا یهو......
*خماریـــــــــ*
۴.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.