(فیک:"قرار"فصل۲)۲
جیهوپ یهو چهرش خیلی جدی شد و با یه نیشخند رو گوشهی لبش کاغذارو گرفت دستش رو شروع به خوندن کرد:
یک هفته بعد از عقد این قرار داد جانگ جیهوپ و کیم ا.ت ازدواج کرده و در یک خانه زندگی خواهند کرد
اما این ازدواج یک ازدواج نمایشی میباشد وطرفین هیچ گونه مسئولیتی از جمله:
ابراز عشق
کنار هم خوابیدن
مطلع کردن یکدیگر از رفت و آمد خویش
(بنده از کامل گذاشتن این لیست به دلیل بلند بالا بودن معذور میباشم)
....
و...آی فکم...
ا.ت: کامل بخون!
جیهوپ:و غذا پختن ندارند...پس تو واقعا قصد ازدواج نداری! نه؟ میدونستم یه جای کار میلنگه...
ا.ت: دارم! ولی ازدواج سوری! فقط برای گول زدن پدرم
جیهوپ: من ای قرار داد رو امضا میکنم
ا.ت:عالی شد!
جیهوپ: فقط به یه شرط...
ا.ت: چی؟ هر چی باشه قبوله !
جیهوپ: اگه من تونستم کاری کنمکه تو از من خوشت بیاد و واقعا دلت بخواد با من باشی...این قرارداد فسخ میشه و تو واقعا باهام ازدواج میکنی
ا.ت: با اینکه غیر ممکنه...ولی اکی! بزار این پایین اضافش کنم...
جیهوپ: امتحانش ضرری نداره!
.
.
.
به لطف پدر ا.ت تو یک هفته و حتی میشه گفت کمتر همهی چیزی که یه عروسی و یه زوج تازه نیاز داشتن فراهم شد و به خواستهی ا.ت خیلی سریع مراسم عروسی توی یک روز جمع و جور شد.
ا.ت جوری که انگار از جنگ برگشته باشه با لباس سفید عروسی روی تخت ولو شد:
آخیش...تموم شد...
جیهوپ از وقتی اون قرار داد رو دیده بود به قدری سرد شده بود که حتی خودشم وقتی توی آیینه نگاه میکرد احساس میکرد داره یه غریبه رو میبینه
در حالی که کلی عرق کرده بود و کتشو رو شونش انداخته بود یه چهرهی جدی به خودش گرفته بود و با قدمای آروم به سمت اتاق میرفت:
باید بری دوش بگیری...اینطوری نمیتونی با این لباس بخوابی
ا.ت: نمیخوام...خوابم میاد
جیهوپ پیرهنشو درآورد و یه گوشه انداخت و رفت تو اتاق:
پاشو دیگه مگه بچه شدی
ا.ت سرشو بلند کرد و یه نگاه به جیهوپ انداخت
بدن سفید و عضلهای داشت که خیس عرق شده بود و هر آدم پاکی رو وادار به گناه میکرد
ا.ت در حالی که از خود بی خود شده بود داشت جیهوپ رو سر تا پا برانداز میکرد:
واو...
جیهوپ:به چی زل زدی؟
ا.ت مثلا خواست بحثو عوض کنه...ولی اوضاع رو بدتر کرد!:
تو چرا انقد منو بی حس بوسیدی؟ مثلا جشن عروسی بود!
جیهوپ نزدیک ا.ت رفت و روش خیمه زد:
چیه؟ نکنه میخوای بهت احساسات نشون بدم؟
ا.ت نیشخندی زد و خیلی آروم با دستش اونو کنار زد:
قرارداد رو فراموش نکردی که؟
جیهوپ: نه ولی مثل اینکه تو زودتر از چیزی که فکر میکردم بهم علاقمند شدی..!
ا.ت پاشد و در حالی که با زیپ لباسش درگیر شده بود گفت:
علاقمند به تو که نه...ولی به بدنت...شاید...
جیهوپ هم از رو تخت پاشد و به سمت ا.ت رفت تا زیپ لباسشو باز کنه:
گمونم این دلیل کافیای برای نزدیک شدن بهت باشه
ا.ت:مرسی! گمونم بقیشو خودم بتونم انجام بدم!
جیهوپ نگاهی به لباس کرد و گفت:
گمون نکنم..!
لباس عروس به قدری تنگ بود که برای پوشیدنش چهار نفر داشتن کمکش میکرد
جیهوپ: کسی که این همه عاشق لباسای تنگه...باید فکر اینجا هم بکنه!
ا.ت: از زیرش هیچی ندارم!
جیهوپ سری تکون داد و چشماشو بست:
فکر نکنم اگه چشمامو ببندم مشکلی پیش بیاد
ا.ت: خب پس...بازشون نکن!
جیهوپ:باشه
جیهوپ درحالی که چشماشو بسته بود آروم لباس ا.ت رو گرفت و سعی کرد تا زیاد لمسش نکنه
خیلی حرفهای و سریع درش آورد و انداختش کنار
ا.ت:اهم اهم...ممنون! حالا باز نکن تا من برم تو حموم! اکی؟
جیهوپ: اکی...
با صدای بسته شدن در حموم جیهوپ چشماشو باز کرد و خودشم رفت به حموم تو اتاقش تا دوش بگیره
...
ا.ت نیم زیر دوش بود و داشت با خودش کلنجار میرفت:
من ازون خوشم نمیاد...ولی قلبم داره از جاش کنده میشه!...بخاطر بدنشه! این فقط یه هوسه ا.ت... همین!
.
.
.
계속
یک هفته بعد از عقد این قرار داد جانگ جیهوپ و کیم ا.ت ازدواج کرده و در یک خانه زندگی خواهند کرد
اما این ازدواج یک ازدواج نمایشی میباشد وطرفین هیچ گونه مسئولیتی از جمله:
ابراز عشق
کنار هم خوابیدن
مطلع کردن یکدیگر از رفت و آمد خویش
(بنده از کامل گذاشتن این لیست به دلیل بلند بالا بودن معذور میباشم)
....
و...آی فکم...
ا.ت: کامل بخون!
جیهوپ:و غذا پختن ندارند...پس تو واقعا قصد ازدواج نداری! نه؟ میدونستم یه جای کار میلنگه...
ا.ت: دارم! ولی ازدواج سوری! فقط برای گول زدن پدرم
جیهوپ: من ای قرار داد رو امضا میکنم
ا.ت:عالی شد!
جیهوپ: فقط به یه شرط...
ا.ت: چی؟ هر چی باشه قبوله !
جیهوپ: اگه من تونستم کاری کنمکه تو از من خوشت بیاد و واقعا دلت بخواد با من باشی...این قرارداد فسخ میشه و تو واقعا باهام ازدواج میکنی
ا.ت: با اینکه غیر ممکنه...ولی اکی! بزار این پایین اضافش کنم...
جیهوپ: امتحانش ضرری نداره!
.
.
.
به لطف پدر ا.ت تو یک هفته و حتی میشه گفت کمتر همهی چیزی که یه عروسی و یه زوج تازه نیاز داشتن فراهم شد و به خواستهی ا.ت خیلی سریع مراسم عروسی توی یک روز جمع و جور شد.
ا.ت جوری که انگار از جنگ برگشته باشه با لباس سفید عروسی روی تخت ولو شد:
آخیش...تموم شد...
جیهوپ از وقتی اون قرار داد رو دیده بود به قدری سرد شده بود که حتی خودشم وقتی توی آیینه نگاه میکرد احساس میکرد داره یه غریبه رو میبینه
در حالی که کلی عرق کرده بود و کتشو رو شونش انداخته بود یه چهرهی جدی به خودش گرفته بود و با قدمای آروم به سمت اتاق میرفت:
باید بری دوش بگیری...اینطوری نمیتونی با این لباس بخوابی
ا.ت: نمیخوام...خوابم میاد
جیهوپ پیرهنشو درآورد و یه گوشه انداخت و رفت تو اتاق:
پاشو دیگه مگه بچه شدی
ا.ت سرشو بلند کرد و یه نگاه به جیهوپ انداخت
بدن سفید و عضلهای داشت که خیس عرق شده بود و هر آدم پاکی رو وادار به گناه میکرد
ا.ت در حالی که از خود بی خود شده بود داشت جیهوپ رو سر تا پا برانداز میکرد:
واو...
جیهوپ:به چی زل زدی؟
ا.ت مثلا خواست بحثو عوض کنه...ولی اوضاع رو بدتر کرد!:
تو چرا انقد منو بی حس بوسیدی؟ مثلا جشن عروسی بود!
جیهوپ نزدیک ا.ت رفت و روش خیمه زد:
چیه؟ نکنه میخوای بهت احساسات نشون بدم؟
ا.ت نیشخندی زد و خیلی آروم با دستش اونو کنار زد:
قرارداد رو فراموش نکردی که؟
جیهوپ: نه ولی مثل اینکه تو زودتر از چیزی که فکر میکردم بهم علاقمند شدی..!
ا.ت پاشد و در حالی که با زیپ لباسش درگیر شده بود گفت:
علاقمند به تو که نه...ولی به بدنت...شاید...
جیهوپ هم از رو تخت پاشد و به سمت ا.ت رفت تا زیپ لباسشو باز کنه:
گمونم این دلیل کافیای برای نزدیک شدن بهت باشه
ا.ت:مرسی! گمونم بقیشو خودم بتونم انجام بدم!
جیهوپ نگاهی به لباس کرد و گفت:
گمون نکنم..!
لباس عروس به قدری تنگ بود که برای پوشیدنش چهار نفر داشتن کمکش میکرد
جیهوپ: کسی که این همه عاشق لباسای تنگه...باید فکر اینجا هم بکنه!
ا.ت: از زیرش هیچی ندارم!
جیهوپ سری تکون داد و چشماشو بست:
فکر نکنم اگه چشمامو ببندم مشکلی پیش بیاد
ا.ت: خب پس...بازشون نکن!
جیهوپ:باشه
جیهوپ درحالی که چشماشو بسته بود آروم لباس ا.ت رو گرفت و سعی کرد تا زیاد لمسش نکنه
خیلی حرفهای و سریع درش آورد و انداختش کنار
ا.ت:اهم اهم...ممنون! حالا باز نکن تا من برم تو حموم! اکی؟
جیهوپ: اکی...
با صدای بسته شدن در حموم جیهوپ چشماشو باز کرد و خودشم رفت به حموم تو اتاقش تا دوش بگیره
...
ا.ت نیم زیر دوش بود و داشت با خودش کلنجار میرفت:
من ازون خوشم نمیاد...ولی قلبم داره از جاش کنده میشه!...بخاطر بدنشه! این فقط یه هوسه ا.ت... همین!
.
.
.
계속
۱۰۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.