فیک:"بزار نجاتت بدم"۳۹
نامجون کیفشو انداخت زمین و سمت ا.ت رفت:
ا.ت؟ اینجا چه خبره؟ ا...
نامجون میخواست باز سوال کنه
میخواست باز با صدای بلند از ا.ت دلیل بخواد...
ولی با دیدن اشکایی که از چشمای پر از خشمش میومدن منصرف
میزو داد کنار و جلوی ا.ت نشست و خواست دستشو بگیره:
ا.ت...چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
ا.ت دست نامجون پس زد:
ولم کن
نامجون: ا.ت باهام حرف بزن...کسی اذیتت کرده؟ هوم؟
با شنیدن این حرف یهو ا.ت خوراکیشو یه گوشه پرت و شروع کرد هق هق کردن:
آره چیزی شده! اذیتم کردن! ولی تو کاری نمیتونی بکنی! ازینجا برو!
نامجون رفت و ا.ت رو درحالی که داشت جیغ میکشید و دست و پا میزد رو تو بغلش گرفت:
شیشششش...آروم بگیر...
ا.ت: ولم کن ! نمیخوام آروم بگیرم! نمیخوام...نمیخوام..
نامجون ا.ت رو محکم تو بغلش گرفته بود و به جیغ کشیدناش و مشت هایی که به سینش میزد توجهی نمیکرد
تا بالاخره ا.ت دست از دست و پا زدن کشید و در حالی که لباس نامجون رو تو مشتش گرفته بود بلند بلند گریه میکرد
نامجون: چیزی نیست...همچی اکی میشه...بهت قول میدم...
.
.
.
جونگ کوک با بسته شدن در و رفتن ا.ت به معنای واقعی شکست..!
عین دیوونه ها روی زمین نشست و بلند بلند گریه کرد
وسایلا رو اینور اونور پرت میکرد و از ته ته گلوش داد میزد
دستشو روی زمین کشید و تکه های شیشه رو توی دستش فشار داد
هیچ وقت تاحالا این همه زخمی نشده بود
تو همون حال یکی سراسیمه وارد شد و بدون توجه به شیشه ها به سمت جونگ کوک دووید:
چه بلایی سر خودت آوردی...
جونگ کوک سرشو بالا آورد و با چهرهی شکستس به پسر خوشتیپ موفرفری زل زد که مثل فرشتهی نجات از ناکجا آباد پیداش شده بود:
ت.تهیونگ..!
جونگ کوک با دیدن تهیونگ و صدا کردنش از حال رفت
خیلی خسته بود
نیاز داشت که بخوابه..!
تهیونگ با چهرهی نگران جونگ کوک رو تو بغلش گرفت و به صورت خستش خیره شد
.
.
.
×رئیس! رئیس! خبر جدید رسیده!
رئیس:چه مرگته؟
مرد گندهی کت شلواری که با کلهی کچلش که برق میزد عین غول بیابونی شده بود به سمت رئیس رفت و سمت گوشش خم شد و گیزی رو زمزمه کرد
رئیس: خب پس...جونگ کوک داره میره... عالی شد!
×چ.چرا قربان؟ جناب جئون که از بهترین های باندن!
رئیس:اگه اون نباشه دیگه کسی مراقب ا.ت نیست...برداشتنش از سر راه راحت تره!..اون پسرهی عوضی حق نداره عاشق بشه! کسی که عشق منو ازم گرفت...حالا باید نظاره گر پر پر شدن عشق خودش باشه...
.
.
.
계속
ا.ت؟ اینجا چه خبره؟ ا...
نامجون میخواست باز سوال کنه
میخواست باز با صدای بلند از ا.ت دلیل بخواد...
ولی با دیدن اشکایی که از چشمای پر از خشمش میومدن منصرف
میزو داد کنار و جلوی ا.ت نشست و خواست دستشو بگیره:
ا.ت...چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
ا.ت دست نامجون پس زد:
ولم کن
نامجون: ا.ت باهام حرف بزن...کسی اذیتت کرده؟ هوم؟
با شنیدن این حرف یهو ا.ت خوراکیشو یه گوشه پرت و شروع کرد هق هق کردن:
آره چیزی شده! اذیتم کردن! ولی تو کاری نمیتونی بکنی! ازینجا برو!
نامجون رفت و ا.ت رو درحالی که داشت جیغ میکشید و دست و پا میزد رو تو بغلش گرفت:
شیشششش...آروم بگیر...
ا.ت: ولم کن ! نمیخوام آروم بگیرم! نمیخوام...نمیخوام..
نامجون ا.ت رو محکم تو بغلش گرفته بود و به جیغ کشیدناش و مشت هایی که به سینش میزد توجهی نمیکرد
تا بالاخره ا.ت دست از دست و پا زدن کشید و در حالی که لباس نامجون رو تو مشتش گرفته بود بلند بلند گریه میکرد
نامجون: چیزی نیست...همچی اکی میشه...بهت قول میدم...
.
.
.
جونگ کوک با بسته شدن در و رفتن ا.ت به معنای واقعی شکست..!
عین دیوونه ها روی زمین نشست و بلند بلند گریه کرد
وسایلا رو اینور اونور پرت میکرد و از ته ته گلوش داد میزد
دستشو روی زمین کشید و تکه های شیشه رو توی دستش فشار داد
هیچ وقت تاحالا این همه زخمی نشده بود
تو همون حال یکی سراسیمه وارد شد و بدون توجه به شیشه ها به سمت جونگ کوک دووید:
چه بلایی سر خودت آوردی...
جونگ کوک سرشو بالا آورد و با چهرهی شکستس به پسر خوشتیپ موفرفری زل زد که مثل فرشتهی نجات از ناکجا آباد پیداش شده بود:
ت.تهیونگ..!
جونگ کوک با دیدن تهیونگ و صدا کردنش از حال رفت
خیلی خسته بود
نیاز داشت که بخوابه..!
تهیونگ با چهرهی نگران جونگ کوک رو تو بغلش گرفت و به صورت خستش خیره شد
.
.
.
×رئیس! رئیس! خبر جدید رسیده!
رئیس:چه مرگته؟
مرد گندهی کت شلواری که با کلهی کچلش که برق میزد عین غول بیابونی شده بود به سمت رئیس رفت و سمت گوشش خم شد و گیزی رو زمزمه کرد
رئیس: خب پس...جونگ کوک داره میره... عالی شد!
×چ.چرا قربان؟ جناب جئون که از بهترین های باندن!
رئیس:اگه اون نباشه دیگه کسی مراقب ا.ت نیست...برداشتنش از سر راه راحت تره!..اون پسرهی عوضی حق نداره عاشق بشه! کسی که عشق منو ازم گرفت...حالا باید نظاره گر پر پر شدن عشق خودش باشه...
.
.
.
계속
۱۲۳.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.