--- قسمت سوم سریال ملکه شب ---
--- قسمت سوم سریال ملکه شب ---
سلین تو بغل عزیزبابا چشم دوخته به کارتال وکارتال با یه لبخند تلخ اونجا روترک میکنه،اسرا که اب پرتقال برای کارتال اماده کرده بود پیذاش نمیکرد و نامه رو دید تو نامه کارتال نوشته بود اسرا امروز ترکت میکنم و دیگه برنمیگردم اسرا هم که حسابی عصبانی شده بود گفت من تورو ول نمیکنم و رفت دنبال کارتال وهمون زمان عزیزبابا وهمه اومدن استقبال سلین وعزیزبابا گفت از این در اومدی تو دیگه عزیزه این خونه هستی...اسرا رفت سراغ امره ومیگه کجاست کجا قایم شده ونامه رو به امره میده ومیگه راستشو بگو تو از همه چی خبر داری ودروغ نگو وبگو کجاست وبا چاقو تهدیدش میکنه،امره میگه بشین صحبت کنیم اما اسرا میگه اگه بدونی کجاست و به من نگفته باشی حسابتو میرسم...
اسرا که میره کارتال میاد اونجا وموضوع سلین وعزیزرو میگه وامره میگه اسرا داره دنبالت میگرده و دیوونه شده میخوای چیکار کنی کارتال میگه نمیدونم چیکار باید بکنم وچی باید بگم وقت غذا خوردن عزیر بابا میگه شب میریم تفریح اما سلین میگه عثمان هست وخواهر عزیز میگه من نگهش میدارم ولی سلین میگه من همه جا کنار عثمان هستم که اسرا میادومیگه کارتال صبح منو ترک کردهعزیز میگه برات پیداش میکنم...سلین به عزیز میگه چرا ترکش کرده عزیز میگه عاشق شده برای من هرجا باشه پیداش میکنم که سلین میگه اروم باش عزیز میگه اسرا دختره حساسیه و به خودش اسیب میرسونه عزیزبابا میره خونه امره دنبال کارتال اما اونا نبودن.کارتال وامره کنار ساحل غذا میخوردن،امره میگه چیکار میکنی میری؟کارتال میگه اگه برم دردمو چیکار کنم واگه بمونم شاید همه چیز رو به عزیز بگم چاره دیگه ای ندارم.امره میگه سلین میخواد انتقام بگیره....سلین برای اسرا غذا میبره وباهاش صحبت میکنه میگه باید یه چیزی بخوری اینا همه تموم میشه عزیز کارتال رو پیدا میکنه عزیز برمیگرده خونه ومیگه پیداش نکردم اما فکر میکنم رفته فرانسه سلین میگه ادرسی داری عزیزمیگه پیدا میکنم وچقدر خوبه که تو اینجایی.
اونشب اسرا تصمیم به خودکشی میگیره عزیزمیاد پشت در وحالشو میپرسه میگه چیکار میکنی واسرا میگه من خوبم ومیخوام بخوابم وکارتال پیداش میشه میدونم...امره میادخونه وراننده عزیز اونجا بوده ومیگه کارتال کجاست بگو ومن میرم،امره میگه رفت پیش دخترش،اسرا داشته قرصا رومیخورده که کارتال برمیگزده پیشش ونمیذاره خودکشی کنه.کارتال تصمیم گرفته بود برگرده ومواظب سلین باشهچون میدونست عزیز ادم خطرناکیه...صبح عزیزبابا میره اسرا رو صدا کنه که میبینه با کارتال خوابیدن،سلین هم اونجا بوده وبهش میگه کارتال برگشته،عزیز میگه کجا بوده نپرسیدی؟اسرا میگه بابا مهم اینه که اومده ومیگه شما دوتا چرا نمیرید بیرون سلین میگه تو وکارتال هم بیاین اما اسرا میگه نه شما تنها برید....کارتال صدای عثمان رو میشنوه ومیاد ببینه صدای کیه اما سلین اونو میبره تو اتاق...خواهر عزیزمیره سراغ جاسوسه و اون عکسایی که از امره وسلین گرفته بوده نشون میده وخواهره عزیز میگه این دوست کارتاله با این زنه چیکارداره و به فواد جاسوس میگه همه چیز رو تحت نظر داشته باش...
کارتال به اسرا میگه ما مهمون داریم اسرا میگه بله سلین اینجاست عزیز سلین رو میبره تو.یه خونه تو جنگل وسلین به اسرا زنگ میزنه ومیگه اینجا خیلی زیباست تو وکارتال هم بیاین وکارتال واسرا میرن پیش عزیز وسلین وقتی میرسن عزیز نبوده واسرا میره دنبال باباش وکارتال و سلین تنها میمونن و.کارتال بهش کمک میکنه تا گوجه هارو ببره سلین میگه خودت ادامه بده وخودشو.میکشه کنارو.کارتال یه گوشه گیرش میندازه و نگاهش میکنه،سلین میگه به چی نگاه میکنی؟کارتال میگه عشقمو کسی که چهارسال گذشته و هنوز عاشقشم و.میگه من همه چیزو به عزیز میگم،سلین میگه اینکارو نکن کارتال میکه دروغ نمیگم همه چی رو میگم،عزیز که میاد کارتال میگه قبل از خوردن غذا باهات میخوام صحبت کنم و میخواد بگه که عثمان میاد تو و کارتال میکه نمیدونستم سلین خانم یه پسر دارن.
خواهر و.شوهر خواهر عزیز ومرت عکسا رو نگاه میکردن وتصمیم دارن گذشته سلین رو بفهمن...سر شام کارتال از سلین میپرسه عثمان چندسالشه سلین میگه چهارسال،کارتال:پدرش کجاست؟سلین میگه غیب شده.
کارتال میره اتاق عثمان و اون اب میخواسته بهش میده که سلین میاد تو اتاق و میگه اینجا چیکار داری؟کارتال میگه اب میخواست و بهش دادم.سلین میگه برو بیرون از اینجا.کارتال میگه پس باباش غیب شده؟
عزیز به کارتال میگه میخواستی حرف بزنی بریم بیرون صحبت کنیم عزیز میگه بهت گفته بودم بچه بازی در نیاراما تو دراوردی.کارتال میگه من تمومش کنم ولی تو عاشقی کنی....عزیز میگه من تورو از اون شب پسر خودم کردم اما شرایطی داشت وسلین واسرا میان بیرون و صحبتشون رو قطع میکنن.شوهر خواهر عزیز به امره زنگ میزنه و.میگه بیا ا
سلین تو بغل عزیزبابا چشم دوخته به کارتال وکارتال با یه لبخند تلخ اونجا روترک میکنه،اسرا که اب پرتقال برای کارتال اماده کرده بود پیذاش نمیکرد و نامه رو دید تو نامه کارتال نوشته بود اسرا امروز ترکت میکنم و دیگه برنمیگردم اسرا هم که حسابی عصبانی شده بود گفت من تورو ول نمیکنم و رفت دنبال کارتال وهمون زمان عزیزبابا وهمه اومدن استقبال سلین وعزیزبابا گفت از این در اومدی تو دیگه عزیزه این خونه هستی...اسرا رفت سراغ امره ومیگه کجاست کجا قایم شده ونامه رو به امره میده ومیگه راستشو بگو تو از همه چی خبر داری ودروغ نگو وبگو کجاست وبا چاقو تهدیدش میکنه،امره میگه بشین صحبت کنیم اما اسرا میگه اگه بدونی کجاست و به من نگفته باشی حسابتو میرسم...
اسرا که میره کارتال میاد اونجا وموضوع سلین وعزیزرو میگه وامره میگه اسرا داره دنبالت میگرده و دیوونه شده میخوای چیکار کنی کارتال میگه نمیدونم چیکار باید بکنم وچی باید بگم وقت غذا خوردن عزیر بابا میگه شب میریم تفریح اما سلین میگه عثمان هست وخواهر عزیز میگه من نگهش میدارم ولی سلین میگه من همه جا کنار عثمان هستم که اسرا میادومیگه کارتال صبح منو ترک کردهعزیز میگه برات پیداش میکنم...سلین به عزیز میگه چرا ترکش کرده عزیز میگه عاشق شده برای من هرجا باشه پیداش میکنم که سلین میگه اروم باش عزیز میگه اسرا دختره حساسیه و به خودش اسیب میرسونه عزیزبابا میره خونه امره دنبال کارتال اما اونا نبودن.کارتال وامره کنار ساحل غذا میخوردن،امره میگه چیکار میکنی میری؟کارتال میگه اگه برم دردمو چیکار کنم واگه بمونم شاید همه چیز رو به عزیز بگم چاره دیگه ای ندارم.امره میگه سلین میخواد انتقام بگیره....سلین برای اسرا غذا میبره وباهاش صحبت میکنه میگه باید یه چیزی بخوری اینا همه تموم میشه عزیز کارتال رو پیدا میکنه عزیز برمیگرده خونه ومیگه پیداش نکردم اما فکر میکنم رفته فرانسه سلین میگه ادرسی داری عزیزمیگه پیدا میکنم وچقدر خوبه که تو اینجایی.
اونشب اسرا تصمیم به خودکشی میگیره عزیزمیاد پشت در وحالشو میپرسه میگه چیکار میکنی واسرا میگه من خوبم ومیخوام بخوابم وکارتال پیداش میشه میدونم...امره میادخونه وراننده عزیز اونجا بوده ومیگه کارتال کجاست بگو ومن میرم،امره میگه رفت پیش دخترش،اسرا داشته قرصا رومیخورده که کارتال برمیگزده پیشش ونمیذاره خودکشی کنه.کارتال تصمیم گرفته بود برگرده ومواظب سلین باشهچون میدونست عزیز ادم خطرناکیه...صبح عزیزبابا میره اسرا رو صدا کنه که میبینه با کارتال خوابیدن،سلین هم اونجا بوده وبهش میگه کارتال برگشته،عزیز میگه کجا بوده نپرسیدی؟اسرا میگه بابا مهم اینه که اومده ومیگه شما دوتا چرا نمیرید بیرون سلین میگه تو وکارتال هم بیاین اما اسرا میگه نه شما تنها برید....کارتال صدای عثمان رو میشنوه ومیاد ببینه صدای کیه اما سلین اونو میبره تو اتاق...خواهر عزیزمیره سراغ جاسوسه و اون عکسایی که از امره وسلین گرفته بوده نشون میده وخواهره عزیز میگه این دوست کارتاله با این زنه چیکارداره و به فواد جاسوس میگه همه چیز رو تحت نظر داشته باش...
کارتال به اسرا میگه ما مهمون داریم اسرا میگه بله سلین اینجاست عزیز سلین رو میبره تو.یه خونه تو جنگل وسلین به اسرا زنگ میزنه ومیگه اینجا خیلی زیباست تو وکارتال هم بیاین وکارتال واسرا میرن پیش عزیز وسلین وقتی میرسن عزیز نبوده واسرا میره دنبال باباش وکارتال و سلین تنها میمونن و.کارتال بهش کمک میکنه تا گوجه هارو ببره سلین میگه خودت ادامه بده وخودشو.میکشه کنارو.کارتال یه گوشه گیرش میندازه و نگاهش میکنه،سلین میگه به چی نگاه میکنی؟کارتال میگه عشقمو کسی که چهارسال گذشته و هنوز عاشقشم و.میگه من همه چیزو به عزیز میگم،سلین میگه اینکارو نکن کارتال میکه دروغ نمیگم همه چی رو میگم،عزیز که میاد کارتال میگه قبل از خوردن غذا باهات میخوام صحبت کنم و میخواد بگه که عثمان میاد تو و کارتال میکه نمیدونستم سلین خانم یه پسر دارن.
خواهر و.شوهر خواهر عزیز ومرت عکسا رو نگاه میکردن وتصمیم دارن گذشته سلین رو بفهمن...سر شام کارتال از سلین میپرسه عثمان چندسالشه سلین میگه چهارسال،کارتال:پدرش کجاست؟سلین میگه غیب شده.
کارتال میره اتاق عثمان و اون اب میخواسته بهش میده که سلین میاد تو اتاق و میگه اینجا چیکار داری؟کارتال میگه اب میخواست و بهش دادم.سلین میگه برو بیرون از اینجا.کارتال میگه پس باباش غیب شده؟
عزیز به کارتال میگه میخواستی حرف بزنی بریم بیرون صحبت کنیم عزیز میگه بهت گفته بودم بچه بازی در نیاراما تو دراوردی.کارتال میگه من تمومش کنم ولی تو عاشقی کنی....عزیز میگه من تورو از اون شب پسر خودم کردم اما شرایطی داشت وسلین واسرا میان بیرون و صحبتشون رو قطع میکنن.شوهر خواهر عزیز به امره زنگ میزنه و.میگه بیا ا
۶۶.۱k
۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.