پارت 1
#پارت_1
بنام خدا
نویسنده آمنه احمدی
#کپیاکیداممنوعحتیباذکرنامنویسنده
زاویه دید: رستـا عامری، آوات سزاوار.
_آوات
از شرکت خسته و کوفته در حالی که کیف چرم مشکیم دستم بود، کت آبی کاربنی روی اون یکی دستم انداخته بودم وارد خونه شدم که دیدم خونه از صدای جیغ و دادهای ظریف دخترانه ای چند تا دختر داره می لرزه.
با چشمهای گرد بدون درآوردن کفشها تا وسط سالن عمارت رفتم که دیدم سه تا دختر شر وشیطون با شلوارکهای که تا بالای ساق پاشون بود و تاپهای عروسکی که کج یه وری روی شونه هاش افتاده بود مواجه شدم.
باچشمهای گرد و دهن باز بهشون نگاه میکردم هرچی خواستم سرشون داد بزنم ولی از شوکی که بهم وارد شده بود نتونستم حرفی بزنم.
نگاهم روی تن بلوری اونا چرخید روی شونه های هر کدوم یه خال کوبی متفاوتی به چشم می خورد یکی گل لاله بود یکی ماه یکی طرح ستاره بود یکی عروسک، انگار باهم ست کرده بودند.
عصبی بهشون زل زدم نمی دونم اون دخترای نوجوان با این سروضع خونه ی من و روی سرشون گذاشته بودند کی بودند و اینجا چه غلطی می کنند؟!
با جیغ های فرابنفشی بدون توجه به دنیای اطرافشون روی مبل های توی سالن بالا و پایین می پریدند انگار سرخ پوست، آپاچی ها به اینجا حمله کرده بودند.
هوو هوکنان توی سر وکول هم میزدند پر انرژی این ور اون ور می پریدند عصبانیت داشتم به جنون رسیدم کیفم و کتی روی دستم بود از فرت تعجب شوک از دستم لیز خوردنی و زمین جلوی پام افتادند.
حتی متوجه من نشده بودند که یه دفعه با تمام توان فریاد زدم:
-خفــه شیـد.
بنام خدا
نویسنده آمنه احمدی
#کپیاکیداممنوعحتیباذکرنامنویسنده
زاویه دید: رستـا عامری، آوات سزاوار.
_آوات
از شرکت خسته و کوفته در حالی که کیف چرم مشکیم دستم بود، کت آبی کاربنی روی اون یکی دستم انداخته بودم وارد خونه شدم که دیدم خونه از صدای جیغ و دادهای ظریف دخترانه ای چند تا دختر داره می لرزه.
با چشمهای گرد بدون درآوردن کفشها تا وسط سالن عمارت رفتم که دیدم سه تا دختر شر وشیطون با شلوارکهای که تا بالای ساق پاشون بود و تاپهای عروسکی که کج یه وری روی شونه هاش افتاده بود مواجه شدم.
باچشمهای گرد و دهن باز بهشون نگاه میکردم هرچی خواستم سرشون داد بزنم ولی از شوکی که بهم وارد شده بود نتونستم حرفی بزنم.
نگاهم روی تن بلوری اونا چرخید روی شونه های هر کدوم یه خال کوبی متفاوتی به چشم می خورد یکی گل لاله بود یکی ماه یکی طرح ستاره بود یکی عروسک، انگار باهم ست کرده بودند.
عصبی بهشون زل زدم نمی دونم اون دخترای نوجوان با این سروضع خونه ی من و روی سرشون گذاشته بودند کی بودند و اینجا چه غلطی می کنند؟!
با جیغ های فرابنفشی بدون توجه به دنیای اطرافشون روی مبل های توی سالن بالا و پایین می پریدند انگار سرخ پوست، آپاچی ها به اینجا حمله کرده بودند.
هوو هوکنان توی سر وکول هم میزدند پر انرژی این ور اون ور می پریدند عصبانیت داشتم به جنون رسیدم کیفم و کتی روی دستم بود از فرت تعجب شوک از دستم لیز خوردنی و زمین جلوی پام افتادند.
حتی متوجه من نشده بودند که یه دفعه با تمام توان فریاد زدم:
-خفــه شیـد.
۷.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.